جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۵

85-12-25


دوتا تیله ی بیرنگ که روی یه سایه سیاه ی سر میخورن و
.
.
.
! هیچی
میبینی تروخدا ؟
تمرین میکنم
الف
ب
پ
ت
.
.
.
بلدی ؟
.
باید عادت کنیم
که
عادت میکنیم
!
بعد یه حفره ی بزرگ میشینه بین خودت و کلمه ها
در نمیاد
هیچیش به هیچیش نمیره
احساس یه آدمو میگم که هی اسید میرزن روشو هی میپیچه و هی مچاله میشه
مسیر چرخش عوض میشه
چپ
راست
چپ
چپ
چپ
.
.
.
ادامه داشت

سوزونده شد
..