یکشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۶

86.10.2

.. تیک تیک تیک
. چند وقتیه فهمیدم هیچ جاده ای به اون جایی که من میخوام نمیرسه
(خیلی بده نه ؟)
بعد زل میزنم به سقف
چشامو میبندم
باز میکنم
میبندم
باز میکنم
میبندم
تیک
باز میکنم
تیک
میبندم
تیک
تیک
تیک
.

جمعه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۶

23.6.86

همه چیز عوض شده
کوچه ،خونه ،تختم، همسایه ی پشت پنجره ،مدل موهام
و
سنم
!
همه چیز به جز من و بالشتم
میبینی ؟

بعد من هی هرچی فکر کردم دیدم بزرگتر نشدم
فقط عجیب تر میبینم
خیلی عجیب
همه چیزو

پنجشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۶

8.6.86


راهروهای تو در تو
هی
زیاد
میپیچم و میپیچم
.
.
.
صبح میشه
.
من اتاقمو یه جایی گم کردم
میشه کمکم کنید !؟

! سخت نگیر بچه

( مرحله جدیدی از بازی شروع شده )
.
بلدی؟
. نترس بچه

! هیـــــــــم ، یاد میگیری بچه

...

( . گریه نکن ! تو بزرگ شدی بچه )

شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۶

5.5.1386

هی بچه دنیا جای سختیه
خیلی سخت
بعضی وقتا حس میکنم مدام دارم میوفتم تو یه گودال
بعد سر انگشتام شرو میکنه یخ زدن
میدونی
این روزا چیزای زیادی مثه ضربه های شلاق کوبیده میشن بهم
بعد منه لعنتی نشستم و میشمرمشون
یک
دو
هفت
! زیاد
گرفتار همون حسه بی حسی شدم و خیره
! فقط ،فقط بعضی وقتا زیاد ،میترسم
هیچکس نیست
خداهه نیست
و
من
درست مثه کسی که یه جا جا مونده
و
خسته س
یه چیزیمه
! یه چیزه بد
( حسی هست که گفتنی نیست )

هـــــــیم
..
! فهمیدنی نیست

سه‌شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۶

86.4.12

گربه هه داره میزاد
میپرم از خواب
..
یک
دو
سه
:
شروع میشه
میدونی؟
برام شده مثه یه زنگ که بپچیه تو گوشمو و قطع نشه حتی وقتی دستامو بزارم روش که تازه نکه دیگه آزار دهنده باشه ، نه
، ..
، فقط
! فقط کسل کننده ست
.
.
.
تو اتوبوسم و انگار قرار نیست برسم
هیچوقت
آخر دنیاس ، پیاده شیم
هـــوم ؟

شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

86-2-22


مثه این میمونه که من یه نقطه ی معلق باشم تو فضا و یه نقطه ی دیگه تو باشی
بعد میچرخیم و میچرخیم و نزدیک و دور میشیم
!
میدونی
نمیخوام اینجوری
.
.
نمیدونم چه جوری میگن که نه داشتن باشه
نه کنار گذاشتن باشه
نه حتی خواستن
میدونی
یه جاهایی میپیچم دور خودمو گیج میشم
بعد
نمیدونم کجام تو قبل یا بعد
من پیشرفتی نمیکنم چند سالیه دارم خودمو دور میزنم
چپ
راست
راست
چپ
!
.
.
.
میدونی ؟
! :( نمیفهمی

یکشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۶

86-2-16

یک
یه راهروی باریک
که میره اون آخرا تو بی رنگی محو میشه
.
.
دو
یه گنبد درشت آبی
زیرش میچرخی
میچرخی
می
چر
خی
کم کم اون بالا رو سرت یکی میشه
آسمون
خورشید
زرد
زرد
طلایی
آبی
آبی
آبی
ببخشید آقا سبز یعنی چند تا !؟
.
.
سه
سفید
خاکستری
آبیه مرده
با یه عالمه نور که دارن ازون بالا خودشونو آروم آروم ولو میکنن رو هوا و آروم سر میخورن رو بدنم و میچرخیم
تا
زمین
قرمز
. .
یه عالمه نور که هجوم میارن تو چشمم
میبندم
باز
بسته
باز
بسته
باز
یه عالمه سایه ی محو که دارن میرقصن جلوی چشمام
تند
تند
تند
میبندم
باز میکنم
میچسبن به همدیگه و یکی میشن
.
.
چهار
یه نمای درشت از یه حوضی که هنوز جای پایه سایه ها روشه
سبز
اکر
اکر
خاک
سبز
سبز
سبز
.
.
پنج
یه عالمه آبی که میپیچن و میپیچن و میپیچن
آبی
سرمه ای
نیلی
آبی
آبی
آبی
اسلیمی هارو میگیری و میری بالا
بالای بالا
بالاتر
و رو گلای سقف غرق میشی
.
.
.
شش
دینگ
دینگ
دینگ
میشینی بالای پله های ممنوعه
پلک میزنی
پلک میزنی
چشماتو کامل میبندی
محکم فشار میدی رو هم
نیگه میداری
باز میکنی
.
پلک میزنی

پر میشی از یه عالمه بچه نور گم شده
یک
دو
خیلی
.
.
هفت
سطحای مشبک خاکی
با یه عالمه نور که پناه میبرن به آبیای روی دیوار و حل میشن
یه در بزرگ
چشماتو میبندی
تموم
.

جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۵

85-12-25


دوتا تیله ی بیرنگ که روی یه سایه سیاه ی سر میخورن و
.
.
.
! هیچی
میبینی تروخدا ؟
تمرین میکنم
الف
ب
پ
ت
.
.
.
بلدی ؟
.
باید عادت کنیم
که
عادت میکنیم
!
بعد یه حفره ی بزرگ میشینه بین خودت و کلمه ها
در نمیاد
هیچیش به هیچیش نمیره
احساس یه آدمو میگم که هی اسید میرزن روشو هی میپیچه و هی مچاله میشه
مسیر چرخش عوض میشه
چپ
راست
چپ
چپ
چپ
.
.
.
ادامه داشت

سوزونده شد
..

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵

6-11-85

یه شیرینی فروشی پیری که از در مغازش میری تو و همون اول که واردش میشی اون بغل سمت چپ یه بستنی قیفیه گنده ی میوه ای با کاکائوی زیاد میگیری و بعد یه کم جلوتر سمت راست دو تا نون خامه ای و یه ناپلونی توی بشقاب و یه جبه شیرینیه تر که از هر کودوم که تازه تره بعد اون گوشه سمت راست خاله هه حساب میکنه آقاهه حالتو میپرسه میگی خوبم و یه گاز گنده از بستنیه
از مغازه که بیای بیرون اندازه ی یه مغازه ماشین فروشی و چند تا قدم پایین تر یه کوچه ی سر بالاییه که وسطای کوچه به یه در بزرگ سفید میرسی که گوشه سمت راستش یه پلاکه که روش نوشته یازده
بستنیت تموم شده
در باز میشه و میری تو حیاط میشینی رو صندلی و یکی از نون خامه ایا رو میخوری و از پله ها میری بالا
رو صندلیه ایوون بابا بزرگت نشسته و میری بوسش میکنی و سلام میکنی و بغلت میکنه و میخنده
بعد از در میری تو و داد میزنی
! ســــــــــــلام
بعد از سمت راست هال میری تو راهرو و تا آخرشو میدویی ،میپیچی راهرو پشتی ،اونم تا آخر میدویی و میری تو اتاق آخری و میپری بغل مامان بزرگت و یه ماچ گنده و سلام
یواشکی عروسک رو میزو برمیداری برای خاله بازیه بعد ظهر تو حیاطو
.
.
آب بازیه ظهره تو حوض حیاط خلوت و سرک کشیدن یواشکیه تو صندوقای زیر پله ی زیر زمین
.
.
.
چشاتو باز میکنی
فکر میکنی هنوزم در سفیده سره جاشه ؟
.
.
بعد میگی چی سر جاشه که اون باشه و چشاتو میبندی
.
.
قصه ی شهر ج.ا.د.و
.
.

پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۵

5-11-85

هیچی نمیگی
بعد میخوام بگی
نمیگی
.
هیچی
.
.
عزیزم ؟
.
.
خفه خون نگیر
لعنتی
!
.
اینو دوست دارم خیلی .
گوش میدم
گوش میدم
گوش میدم
خیــــــــــــــــلی

:(

:
سالها پیش که کودک بودم
سر هر کوچه کسی بود
که چینی ها را بند میزد
با
عشق
!
و من آنروز به خود میگفتم
!آخر این هم شد کار
.
ولی امروز
که دیگر
خبری از او نیست
نقشیه که
به روی چینیست
ترکی دارد و من
در به در
کوی به کو
در پی بند زنی میگردم
در
پی
ب
ن
د
زنی
می
گر
دم
..

چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵

4-11-85

مثه یه گوله ی کوچیک توی یه سراشیبی هی سر میخوری و میپیچی و گنده میشی
نکه راحت که حالا عادت میکنی به سنگریزه ها به سنگای گنده به چمنای نرم
هیم
پنجره ی اتاقم بزرگ شده و بالغ
یاد گرفته صبح به صبح مودبانه به خورشید خانوم سلام کنه
یاد هم گرفته که نشکنه
نه هوای تو رو میده بیرون نه از هوای بیرون میاره تو
...
میدونی
ما خیلی وقته که
به روی خودمون نمیاریم
آخه
بزرگ شدیم
و
بالغ
.
.
! هی

شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۵

16-10-85

یه خورده وقته کوچولوی گم شده تو یه عالمه همهمه و شلوغیه وقتای چپونده شده تو هم
:
خوده وقتایی میشی که داره میگه
گوش نمیدی
پرت میشی
بعد تو منگی و گیجیت یهویی محکم میگیرتت
.. محکمه آروما
چشاتو میبندی و همه ی هواهایی که تو سینه ات حبس کردی رو تیکه های ریز ریزه تند تند میکنی و برشون میگردونی تو هوا
و تموم
چشاتم باز نمیکنیا
.
.
بلاتکلیف
رو هوا
خسته
زیاد
خیلی
.
.
میدونی ؟
.
! هه
.
.
نه
!

آخ که اگه من پری مهربونو گیرش بیارم
!
.
.
دنبال یه دختری میگردم متولد شهریور ماه هزارو سیصد و شصت و دو شمسی قمری مطابق با
September 1983
قدش بین 165-170
چشاش برق بزنه
علاقمند به کافه ،خیابون ،بستنی خوری ، تاتر ،پچ پچ کردن، مسابقه ی دو از پل هوایی ،رنگ بازی ،قهر ،آشتی ،فرفره بازی ،زل زدن توی چشم به مدت زیاد بدون پلک زدن
مهربون
بدجنس
کمی بیشعور
کمی فهمیده
کمی خنگ و ابله
به مقدار زیادی روانی
بعضی وقتا هم خیلی ساکت
دوست
همین
!
..