دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۳

ِDoll


عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رخته خواب مخمل آبی خوابیده
عروسک من
چشماتو وا کن
... وقتی که شب شد اونوقت لالا کن
...


میدونی چیه؟
. من بازی رو خیلی دوست دارم
میای بازی؟
شب که میشه ، وقتی همه خوابیدن
بیا اینجا پیش من
چراغ رو خاموش کن همین یه دونه شمع کافیه
بیا بشین اینجا پشت حصیرا
آروم بشین
نه صبر کن یه چیزی کمه
.. ضبط رو روشن کن
مرا ببوس "
مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدا نگهدار
" .. که میروم به سوی سرنوشت

حالا اول من خیلی آروم رگمو میزنم ..
بهار من گذشته "
گذشته ها گذشته
" ... منم به جستوی سرنوشت
! زود باش الان نوبت توه
در میان طوفان هم پیمان با قایقرانها "
" .. گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها
حواست باشه شاهرگتو بزنی
دست چپ
... خوبه
درد نداره باور کن
به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها "
" .. که بر فروزم آتش ها در کوهستانها
! منو نیگا
شب سیه گذر سفر کنم "
" .. ز تیر ره گذر کنم
نترس ،ترس نداره که
نگه کن ای گل من "
سرشک غم به دامن
" .. برای من میفکن
، حالا قلمت رو بردار
این دفعه باهم آخرین قطعه رو مینویسیم
..
دختر زیبا "
امشب بر تو مهمانم
بر پیش تو میمانم

" ... تا لب بگذاری بر لب من
دیدی چه حس خوبی داره
چقدر هوا خنک شد
آخیش
میبینی؟
دیگه گر ندارم
دختر زیبا "
آن برق نگاه تو
اشک بیگناه تو

" ... روشن سازد یک امشب من
دیدی اصلا ترس نداشت
.. خیلی خوابم میاد
بیا آروم بخوابیم
خیلی آروم
نیگا انگاری یه نسیم خنکی میاد
دستت رو بده به من
.. خیلی خوابم میاد
توام بخواب عروسک کوچولوی من
امشب بدون لالایی
.. بشمر
یک گوسفند
دو.. گ و .. س .. ف ... ن ..... د
سه... گ ....... و ........ س ...

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۳

Message


وقتی یکی دیگه حتی رو کاغذاشم جا نداشت باید چیکار کنه
!هوم؟
یه جا به من بدین یه جایی که ساکت باشه
ساکت
و
آروم
. بدون مه و دود


( دو روزه دوباره شروع کردم )

GoldFish


توی اتاقت نشستی لای پنجره بازه و باد و پرده دارن بازی میکنن
یه نسیم خنکی خودشو رو صورتت خالی میکنه و از خودت خالی میشی
یه حسه خوبیه نمیتونی بنویسیش یا بگیش
به هیچیه هیچی هم فکر نمیکنی
.. اصلا انگاری هیچی نیست که بخوای بهش فکر کنی
!.. حتی تو
بعدش فقط زل میزنی به ماهی کوچولوای توی تنگ
ماهی کوچولوای طلایی
یهو تاریک میشه .. طوفان میشه
میدویی سمت پنجره که ببندیش بعد هر کاری میکنی بسته نمیشه
اصلا نمیدونی یه دفعه چی میشه اصلا نمیتونی پنجره رو ببندی
.. میخوای بری بیرون داد بزنی صدات در نمیاد
انگاری یهو میخوای فرار کنی
برمیگردی تنگ ماهی رو برمیداری میدویی سمت راهرو ،راهروی خونه ما که اینقده بلند نبود
انگاری داره کش میاد با همه وجودت میدویی
میدوی
میدویی
!.. اما انگاری اصلا نمیرسی
فقط میدویی یهو میخوری زمین
تنگ از دستت میوفته توش پر خون میشه یهو همه زمینو خون میگیره
ماهیا تو خون جون میدن و حتی نمیتونی گریه کنی میخوای پاشی نمیتونی
میخوای جیغ بزنی نمیتونی
.. میخوای
نمیتونی
نمیتونی
نمیتونی
. دیگه نمیترسم

شاید خداهه میخواست بهم یه چیزایی بگه
. مه و خون ..
.. حتی رویاهامم تو مه و خون غرق میشن

( .. گ ر ی ه)

شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۳

Ghazal


حافظ رو میگیری دستت دستت پر میشه از عطر غزلاش
بعدش نیت میکنی عین همیشه
... یا حافظ شیرازی
بد در میاد باز میگیری باز بد در میاد
.. باز میگیری
بیست و چهار بار میگیری هیجده بار یه غزل در میاد هی به زور میخوای بگی نه
!.. خب همینه دیگه زور که نیست


خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هاست
خوشا وقت قبای می فروشان
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانی های مشتی دلق پوشان
بیا و ز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان
چو مستم کرده ای مستور منشین
چو نوشم داده ای زهرم منوشان
درین صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش درد نوشان
ز دل گرمی حافظ بر حذر باش
که دارد سینه ای چون دیگ جوشان
...
! ..هیجده بار

جمعه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۳

I Have To Go ...

میکشم میکشم میکشم ...
اما این خطا خطای من نیست
این رنگا هم رنگای من نیست
. ولی این خطا رو میکشم و این رنگیشون میکنم
بیچاره کاغذایی که زیر دست من هدر میشن
منی که دیگه هیچی نیستم
هیچی نیستم
نه که قبلنا بودما
نه
! تازه قبلنا هم هیچی نبودم
فکر میکردم یه چیزی میشم .. نشدم
!.. نه شدم ، ... نه میشم
جوجه اردک زشتو یادته؟
یکی بود به من میگفت جوجه اردک زشت
حالا اون یکی نیست
... خیلی وقته که نیست
نیست که ببینه جوجه اردک زشت یه روزی قو شد
. ولی من همون جوجه اردک زشت موندم
... تازه هر روزم که گذشت زشت تر و زشت ترم شدم
دیگه خسته شدم
یه روزی باید همه چی تموم شه دیگه
خ س ت ه شدم
جوجه اردک زشتی که هیچ فرقی با هم نداره بودن و نبودنش
تازشم ، دل هیچکی براش تنگ نمیشه که
.. میدونم هیچکی یادش نمیمونه که
... ولی مینویسم
شایدم یه روزی یکی سنگینیه دنیام رو حس کرد.
نه؟
خسته ش د م
بسه)
( .دفنم کنین دیگه

پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۳

Class

یه راهرو بلند
بعدش پله یه عالمه پله
دوباره راهرو
.. میری میری میری
ساکت ساکت
یه در سفید ته راهرو
صدای نفسات با صدای پشت درقاطی میشه
دستتو میزاری رو دستگیره
.. یه کلاس نیمه تاریک
(من ازینجا بدم میاد )
... یه معلم که احساس میکنم هزار سالشه و هزار ساله اینجاست
آروم میشینی ته کلاس روی چهار پایه
.. باید گوش بدی و نمیدی
این صدای گندی که تو گوشم میپیچه حالمو بهم میزنه
کاش خفه شه
کلمات تو سرم زنگ میزنن
دستم رو از زیر مقنعه میگیرم رو گوشام و فشار میدم
کاش خفه شه
... سرمو میزارم رو میز
تند تند نفس میزنم
نفس کم اووردم .کاش یکی یه پنجره بهم بده که بشه از توش نفس کشید
یه نفس عمیق
همین
. باور کن فقط همین
یاسی؟ :
حالم خوبه
خوب؟ :
.آره خوب
!.. خیلی خوب

چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۳

Hazy

من یه چیزی رو گم کردم
شایدم یه جایی جا گذاشتمش
بعدش هی میرم میرم میرم
همیشه اتفاق بیچاره از یه جایی میوفته و میشکنه
اتفاق رو که میکشم کاغذم ترک میخوره روش رنگ میریزم
رنگم ترک میخوره
بیچاره اتفاق
دلم خدا میخواد
همونی که ریشای سفیدش بلنده بلنده حتی از موهای منم بیشتر بعدش نشسته رو یه تیکه ابر
شاید همینو گم کردم
یا یه اتفاق
بچه که بودم همین شکلی بود
آخرین بار که دیدمش نبوسیدمش
و حالا دلم براش تنگ شده
خ ی ل ی

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۳

Masochism

یه حسی مثه عادت
یا شایدم نه
نیاز
آره یه چیزی بین همینا
به هر حال دو شبه دلم بدجوری شور میزنه
من به کابوسام عادت کردم
. یا شایدم نیاز
حالا دیگه احساس میکنم که باید
باید
. و باید باشن
.همیشه چیزایی که باید باشن نیستن

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۳

Dire

... تامپ ... تامپ ... تامپ
هوا سرده و من از هوای سرد بدم میاد
در ماشین بازه و نشستی
همه جا ساکته
ساکت
... تامپ ... تامپ ... تامپ
... با این صدا نیگات میوفته به اون دورا که
... تامپ ... تامپ ... تامپ
یهو شلوغ میشه
چی شد !؟
... تامپ ... تامپ ... تامپ
!راستی این همه آدم کجا بود ؟
راه میوفتی
تو صدا ها گم میشی
صدای تبل بلند
.. بلنده بلند
... و یه عکس بزرگ که داره بهت میخنده
... تامپ ... تامپ ... تامپ
یه عالمه دود با بوی اسفند و کندر فقط منو یاد کابوسام میندازه و لحظه ای که مادر بزرگم مرد
... تامپ ... تامپ ... تامپ
میری جلوتر و فقط زل میزنی به یا حسین بالای تکیه
... تامپ ... تامپ ... تامپ
بوی اسفند و مرگ مادر بزرگم
بوی مرگ و گلاب
بوی تنها شدن و دود
... تامپ ... تامپ ... تامپ
دستاتو میگیری دم گوشات و چشماتو میبندی
... تامپ ... تامپ ... تامپ
ازین صدا بدم میاد
... تامپ ... تامپ ... تامپ
یا شایدم میترسم
... تامپ ... تامپ ... تامپ
... سرده خیلی سرد
... تامپ ... تامپ ... تامپ
با همه قدرتت دستاتو فشار میدی روی گوشات و چشماتو محکم محکم میبندی
... تامپ ... تامپ ... تامپ
یه لحظه احساس میکنی داری گرم میشی انگاری یه نفر محکم بغلت کرده
... تامپ ... تامپ ... تامپ
ازبین اونهمه صدا اسم خودتو میشنوی و چشماتو باز میکنی و محکم خودتو میچسبونی به بغل بابات
...
تازه وزن گچ پات رو احساس میکنی و گرمای بدن بابات آرومت میکنه
.. نه تنها نیستی .. گمم نشدی
... فقط
. کاش میشد همیشه تو بغل بابات میموندی

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۳

No No ...

ا و ل ا س ف ن د
... امروز که تموم شد ، سه سال شد
نه مثل اینکه دیگه نمیخوای ازین خواب زمستونی بیدار شی؟
نگو نه
نه
... نه

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۳

That Eventful Night

. مثه این کابوسای لعنتی شدم
. از کابوس بدم میاد و هست
انگاری یه جوریه
یعنی یه جور بدیه
یه عالمه اتفاق میوفته
هر کی یه چیزی بهت میگه بعدش پر میشی انقدر پر میشی که حتی نمیتونی چیزی بگی پس خفه میشی
! همین
انگاری یخ زدم و حتی خدا هم یادش رفته
!! ببین
. حتی خدا
یه دنیاست سیاهه سیاه اما شب نیست
.. بعدش یهو همه جا رو مه میگیره
.. هی میری میری میری اما هیچی نیست
... میخوای جیغ بزنی
انگاری صدات تو گلوت خفه شده
انگاری یکی یه وزنه هزار کیلویی گذاشته رو سینه ت بعدش نفس نفس میزنی
کم کم شرو میکنی به دویدن
میوفتی زمین
انگار همه بدنت بی حسه
حتی نمیتونی بلند شی
میخوای جیغ بزنی یکی بیاد کمک
... انگاری حتی هوا هم نیست
... میخوای با همه وجودت داد بزنی ولی فقط دهنت باز میشه
. و هیچ صدایی از گلوت بیرون نمیاد
جنس زمین مثل باتلاقه مثه یه باتلاق که کم کم میری توش
دستو پا میزنی ولی فقط خونه ،داری تو یه باتلاق پر از لخته خون غرق میشی وحتی نمیتونی جیغ بزنی
هیچی نیست هیچیه هیچی .انگاری دیگه هیچی فرقی نداره
! یه جیغ بلند میزنی و از خواب میپری مثل همیشه
همیشه همینه و من از اینجوری مردن میترسم
میترسم
و
میترسم
و
م ی ت ر س م
و
. . .
ساعت 5عصر یه دختر نشسته توی حموم لبه وان
شیر آب داغ بازه
... صدای آب
، کم کم همه جا رو بخار میگیره
میخواد پاشه یه لحظه فقط یه لحظه .. پاش لیز میخوره .. میوفته کف وان
.. همه جا بخاره ،عین خواباش
دخترک میخواد پاشه ولی نمیتونه و مات زل زده به خونی که کف وان داره جاری میشه
.. میخواد داد بزنه ولی انگاری هیچی نمیتونه بگه
.. کم کم یخ میزنه و حتی خدا هم
... میخواد ... اما
.. دخترک همیشه ازینجوری مردن میترسید

( . . . م ی خ و ام د ا د ب ز ن م )

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۳

Fault

این من نیستم
.اینی که الان هست من نیستم
باور کن
! و همش به این فکر میکنم چطورهنوز کسی نفهمیده
از این و از من بدم میاد
نمیشه حسی رو که دارم لمس کرد
!.. دلم کاغذ میخواد و نیست
... عین خیلی چیزای که میخوام و

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۳

My Pencil


میشینی مینویسی
مینویسی
... مینویسی
بعدش مدادتو انقده محکم فشار میدی که نوکش پودر میشه
بازم محکمتر فشار میدیش حالا چوبشم له میشه
پرتش میکنی محکم سمت دیوار
میخوره به دیواروبعدش میوفته رو زمین جینگی صدا میده
، بعدش یهو حالت از خودت بهم میخوره
میری برش میداری ماچش میکنی میتراشیش
... گریه میکنی ،گریه میکنی ،گریه میکنی

باز باید برم پیش فرشته هه همونی که برام دعا میکنه
!.. بعدش بهش که میگم نمیدونم یا دعاهاش نمیگیره با اصلا یادش میره
. . . به هر حال باید دوباره بهش بگم
.حالا یا میشه با نه دیگه

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳

Set Back

میخوام جوابتو بدم
یعنی وقتش رسیده که جوابتو بدم
یا نه
راستشو بخوای حالا میتونم جوابتو بدم
.. ببین عزیز دلم
نه
.. ببین عزیزم
اینم نه
هوی عوضی
!.. آها آره
یا نه ،اینم نه
!چی باید صدات کنم لعنتی ؟
.. لعنتی ...، لعنتی ...، لعنتی
!.. مثل همیشه ، ولش کن
بازم هیچی نمیگم .. هیچیه هیچی
حالا نیگا که میکنم میبینم زیرپام پر شده از خورده دستمالی که تیکه تیکه کردم
! ... پنج سالمم که بود همین بودم
همیشه همینه جایی که باید دهنم وا شه خفه میشم
...
گوشی رو میکوبم رو تلفن
... سیمشم میکشم
نوبتی ام باشه نوبت منه دیگه ! ؟
. تموم
( . بشمر چند بار شد )
خب فکر کردی چی ؟


بازم سرم داره گیج میره )
انگاری یه بغض گندی داره خفم میکنه
داره خفم میکنه
...
( . راستی ،هنوزم برف میاد

سه‌شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۳

Me Or You?

! بازم عیبی نداره
بالاخره یه روز یاد میگیم چه جوری باید نقطه چینای بودن رو ،بدون تو بکشم
ببین
!! دارم رنگ میگیرم
!اما مگه وسعت نبودنت چقدر خالیه ؟
راستی یادم رفت بپرسم
من
یا تو ؟

... آسمون قرمزه قرمزه ،بدجوری داره برف میاد )
حالا فکرشو بکن که تو این سفیدیه مطلق
با همه وجودم دارم رنگ میگیرم
راستی
( . چقدر رنگ باختن سختی بود

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۳

Pant


نمیدونم ولی یا خودم یا خودم رو دارم نفس نفس میزنم
بعدش کاغذم زیر دستم جون میده و من احمق هیچ کاری نمیتونم کنم
از خودم بدم میاد
... خلاء مطلق
انقده خسته ام که نگو، انگاری هزار کیلومتر دویدم و حالا رسیدم
حالا احساس میکنم که ازین دنیا فقط یه جای آروم میخوام که یه خواب اساسی کنم
ازین خوابا که دیگه بعدش بیدار نمیشن
سراغ داری؟

چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۳

Prison


خب من همینم همینه همین
احتیاجی نیست کسی بفهمه من چی ام یا چی میگم یا چی میکشم
! هیچ احتیاجی نیست
، من خطایی رو که دوست دارم میکشم
و اصلا به کسی ربطی نداره که چرا قشنگ نیستن یا چرا خطام ازهمه چی متنفرن
آره قشنگ نیستن
احتیاجی هم ندارن که قشنگ باشن
! همیشه نباید همه چی قشنگ باشه
خودمن ، خوده خودم
گاهی اوقات دوست دارم داد بزنم ،
. . . فریــــــــــــــاد

مکشمشون ، تیکه تیکه شون میکنم و میندازم سطل آشغال
!به کسی چه ؟
هر کاری دوست داشته باشم میکنم و به درک که بقیه چی میگن
!... راحتم بزارین ،حداقل تو دنیای کاغذام
، سرم گیج میره )
میخوام جیغ بزنم
( ... میخوام همه بغضم رو گریه