یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳

136...


، پاييز که ميشه دلم برف ميخواد
، برف که مياد دلم عيد ميخواد
.. عيد که مياد دلم تابستون ميخواد
.. بعدش دلم ميخواد تابستون بمونه.پاييز نياد. نه پاييز نياد
، دلم ميخواد عيد بشه
بعدش تو تلویزيون بگن
" ... آغاز سال يک هزار و سيصد و شصت و "
(وقتایی که کابوس نمیبینم دلم میخواد بخوابم )
...

شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۳

30


! دارم در مورد هرزه بودن فکر میکنم
احساس میکنم بدم نیست
پارسال عید یادمه یکی (چقدر دوست داشتنی بود) ازم پرسید یاسی دوست داری بقیه زندگیتو چه جوری ادامه بدی؟
اون موقع میخواستم نقاش شم .میخواستم دو سه سال برم یه جا فقط نقاشی کنم. یا شایدم خط خطی. بعدش برم یه جا تو یه دهر راهبه شم . وقتیم سی سالم شد (روز تولدم) برم بالای یه برج بلند (از پله ) بعدش دستامو باز باز کنم ،چشمامم ببندم. سی سال بسه دیگه نه؟ اووووووووو تازه زیادم هست
امسال اون یکی نیست (نمیدونمم کجاست؟! )خودم از خودم پرسیدم
، بعدشم خودم به خودم جواب دادم
هنوز میخوام نقاش شم. اما میخوام هرزه هم باشم. دیگه از ادما نمیترسم !!( فقط ازشون بدم میاد .) راهبه شدن برای فرار از آدما بود .اما هرزه بودن فرارکردن آدم از دست خودشه( از خودم میترسم ) . خوبه نه ؟
.. خب
! چرا که نه
(اینو دوست دارم)
اما سی سال، هوم .. یکم زیادی زیاده.
( ... دیگه حوصله ندارم .حتی )

جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۳

Man

... آن مرد آمد
... آن مرد با اسب آمد
... آن مرد داس دارد
... ، آن مرد با داس


...
. آن مرد رفت



( چرا همیشه دلم که میشکنه هیچکی حتی صداش رو هم نمیشنوه ؟)

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۳

Now

یه جورایی جم میشی تو خودت.بعدش تو خودت گم میشی
حتی خودتم نمیتونی خودتو پیدا کنی
سر در گم یا شایدم گیج
یه جورایی همش گیجی ویلی میزنی
انگاری یه جا زندونیت کرده باشن بعدش هی خودتو بکوبونی به در و دیوار
آخرش خسته میشی میشینی یه گوشه
دوباره یه کم بعد پا میشی
دوباره هی خودتو میکوبونی به در و دیوار
دوباره خسته میشی
دوباره
دوباره
... دوباره

( ... دلم بدجوری گرفته)

چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۳

Nothing

از همه روزای سرد زمستون که بگزریم به بهار میرسیم نه؟ خب شایدم نه
. کاغذام دارن میپوستن و من هیچی دوست ندارم بکشم
دلم براشون میسوزه دارن از خالی بودن میترکن
!.. عین من


" خب ببین اگه هی با یه زخم قدیمی ور بری ، " خب خون میاد دیگه

سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۳

Damnable


میچرخم میچرخم میچرخم بعدش کم کم دنیا هم هی باهام میچرخه میچرخه میچرخه
دستامو میزارم رو سرم محکم میگیرمش بعدش یهو همه چی آروم میشه کم کم وامیسته
بوم رو میچرخونم ایندفعه برعکس میکشم
آها حالا خوب شد
... دارم یاد میگیرم چه جوری
ولش کن فعلا زوده
اما دل آما عین شیشه میمونه. فقط فرقش اینه که وقتی میشکنه شیشه خورده هاشو هیچکی نمیبینه
!.. هیچکی
خوبم خوبه خوب .کاش میدونستم حالت چطوره)
!! ولی کاش هیچوقت نفهمی که یه احمقی هنوزم دلش برات تنگ میشه
( .خوابم میاد

دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۳

Drowsily

! بعضی وقتا فکر میکنم خوبه که آرزو کنم
یه خالیه درگیر
میفهمی که؟
دیگه طرحامم برای صورتکم خودی تکون نمیدن
نه
چقدر سنگین بود ،همین نه رو میگم
مثه یه طرح گم وقتی که یکم هم مست باشی
میفهمی که؟
ازین الکلی که میخوری رو کاغذتم میریزی (الکل خالص ) بعدش کاغذتم با تو مست میکنه
اما تومست نیستی که
یه خالیه درگیر
میخوابی ، نه؟

یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۳

Insensate


.احساس بی حسی (!!) خیلی بده خیلی
ببین نه ناراحتی و نه خوشحال. نه کسی رو دوست داری و نه از کسی بدت میاد
. همینجوری دیگه
این عروسکا رو دیدی هی باهاشون بازی میکنی؟
. ... هیچی چیزی براشون فرقی نداره
. یه روزی آرزوم این بود ،حالا که اینجوریم از خودم بدم میاد
. فکر میکنم خیلی دیره.آره دیره
( .. همینه دیگه)

شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۳

Tiredly


یه جاده پره مه.توی هوای بارونی ،بارونه شدیده شدید
... میری میری میری
بارون محکمه محکم ،تنده تند خودشو میکوبوده به شیشه ها و تو فقط نیگا مینی
... میری میری میری
تا میرسی
! شب میشه ،صبح میشه ،ظهر و عصر هم میشه
وشب دوباره بر میگردی
هنوزم بارون میاد
( . شدیدتر)
. رسیدم
( . خسته ام ..خیــلی)

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۳

Love ..

ببین من تو رو دوست دارم تو از من بدش میاد
... بعدش تو اونو دوست داره اون از تو بدش میاد اون
میدونی چیه؟ خوش به حال تو که من دوست دارم
.. بیشترش خوش به حال اون که تو دوستش داره
!! فقط من
! ولش کن بیخیال دنیا همینه دیگه
.. ک ا ش

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۳

Extra

دیدی عید میشه؟
!! هنوز که نشده
همه جا رو گرد و خاک گرفته بود حتی رو کتابای کتابخونه
من از شیشه شستن خوشم میاد
مخصوصا وقتی قرچ قرچ صدا میده
تازه بعدش که تموم میشه میخوام با دندون بزنم رو پنجره میفهمی که چه جوری؟
نمیشه
اگه دماغ نداشتم میشد
. همیشه یه چیزی زیادیه

پنجشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۳

Angel

یه جوریه ببین گفته بودم یه روزی به دنیا میام دیگه نه ؟
خب حالا وقتشه
مگه نه ؟
یه چیزی مثل تولد
مثه بهار مثه شبای عید و سفره هفت سین
مثه وقتی که نیلو کاسه آبی که نارنجا توش میچرخن رو برام میگیره و من لبامو میزارم لب کاسه و آرزو میکنم
مثه لحظه بعد سال تحویل که نیلو رو میگیرم بغلم و ماچش میکنم ازین ماچای محکمه محکم
مثه وقتی که بابا قرآنو میگیره و من و نیلو از لاش عیدی برمیداریم
یا مثه چشم دوختن به بازیه ماهیای تو تنگ
شایدم هیچکودوم
شایدم فقط مثه همین لحظه
ببین تا لب لبه مرگ رفتم
من این فرشته هه که یه مدتی گم شده بود رو خیلی دوستش دارم
همین که تو آخرین لحظه دوباره پیداش کردمو میگما
!.. این دفعه قول نداد فقط خندید فکر کنم برام دعا کنه
این دفعه منتظر نمیمونم
اصلا دیگه منتظر هیچی نیستم
هر چی میخواد بشه ، بشه
میدونم که بد نمیشه
. نمیخوام که بد بشه چون

( !.. یه لیوان شیر گرم ،خواب .. فردا خیلی کار دارم، خیلی )