پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۳

Pass

چند روزیه خاکستریه وجودم بدجوری زده بالا
ازهمون روزی که گفتی تا امروز ،یه روزایی دقیقا رنگ چشمای هرزه ت میشم
ولش کن
بیچاره چشمای تو
( . نقطه)
... بیچاره دنیای من
فقط ازین میترسم که اگه یه ذره دیگه بخوام بمونم از تو و چشماتم هرزه تر بشم
!.. دارم باز گند میزنم
!میبینی؟

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۳

Missing

! همیشه با منی
... مثل خوده خودم
، حتی تو آینه
!.. اونقدر که چشمامو میبندم ، میبینمت ، تازه یاد خودم میافتم
اما حالا
، ببین لعنتیه همیشگی
!بعضی وقتا هم دلم برات تنگ میشه
... حالم که بهتر میشه میرم زیر برفا راه میرم ،راه میرم
آروم رو برفا مینویسم دوستت دارم
! بیخیال ظهر که خورشید بزنه آب میشه
دارم سعی میکنم
. خدا هم
... کاش دیگه نیای

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۳

Last Night

ازین شبای لعنتی بود که هی کش میان و آدم از خودش هی پر و خالی میشه
دیدی؟
، انگاری ادما یه جاهایی تو زندگی گیر میکنن
انگار هزار سال میگذره تا صبح بشه
میشینی ؛دراز میکشی ،نقاشی میکشی ،شعر میخونی ،گریه میکنی ،میخندی ،و خودتو دوره میکنی
... تموم نمیشی نه تو و نه اون شب لعنتی
!.. انگاری خدا خوشش میاد بعضی وقتا بگیره این شبا رو بکشه
.. بالاخره تموم شد .و حالا میخوام شروع کنم
کجا بودم ؟
، آها
. . . ازین

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۳

Rainy

! امروز لبخند رو کشیدم
بعدش دستامو کشیدم روش ، دستام بوی توهم گرفت
یه حضور خام
. ازینا که رنگشون به اکر میزنه
! حس کردم تو اینجاست
... دلم برای تو، هم تنگ شد
. راستی امروز بارون اومد
، از بارون خوشم میاد
آدما رو دیدی؟
بارون که میاد سرشونو میگیرن پایین یه چترم میگیرن رو سرشون
بعدش دیگه نمیتونن ببینن سرتو گرفتی بالا و خیس میشی، خیس میشی ،خیس میشی

سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۳

Some Times

خب بعضی وقتا میشه که من لعنتیم میخوام حرف بزنم. یعنی اصلا یه عالمه حرف هست که باید بزنم
! ولی همیشه همین وقتا تا میام بگم آ... اصلا خفه میشم
. ولش کن
، حرفام رو با دنیام قاطی میکنم میریزمشون رو کاغذای سفید
. بیچاره کاغذا که هی زیر بار دنیام خفه میشن
... بیچاره دنیای من که هی پر و خالی میشه
چند وقته دنیام سیمانی شده ،سیمان خاکستری . راستی ترکیب سیمان چی بود ؟
آها
دی اکسید سیلیسیم +اکسید آهن + اکسید آلومینیم +اکسید کلسیم +آب
! چه دنیای گندی
. نیگا ! دارم زنگ میزنم

یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۳

Tired

... میشینم میکشم ،میکشم ،میکشم
، بعدش برای خودم میخونم
اینو دوست دارم ؛
.
.
.
تو این دوره زمونه که هوا نه گردهِ گرده ،نه سرمهِ سرم ،انگار آدم خوشش میاد .رویه درخت خونمون یه کرگدن نشسته بود به دونه هاش جوجه میداد ... اون کرگدن چه خسته بود
!.. چه خسته بود

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۳

Help Me

من ازاینجور زندگی بدم میاد
من دوست ندارم همش خودم رو یا تو یا هر الاغ دیگه ای رو مدام دوره کنم
آره ،میدونم ... دنیام خیلی کوچیکه ولی فقط مال منه و این خوبه
.این خوبه که دیگه هیچکی رو توش راه نمیدم
! آره اینجوری نبودم
شدم
حرفیه؟
. آدما عوض میشن دیگه
! میخوام تو دنیام تنها باشم . دنیای کوچیک پر از خلط و خون و مه
.. بازم خواب دیدم تو یه عالمه خلط و خون و مه دارم غرق میشم
. ازین کابوس لعنتی هم بدم میاد
یعنی دعاهاش فقط برای سه روز بود !؟
... همون فرشته رو میگم که قول داده بود برام دعا کنه همونی که
یعنی واقعا یادت نمیاد !!؟
خدای خوبه پیر کمکم کن
. خسته ام خیلی خسته
! بشمر چند بار شد، بازم گم شدم
... کمکم کن
( ... ،سرم درد میکنه ،گریه )

جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۳

Thanks For Good God

، سه روزه که تا غروب طرح میکشم
! سه روزم هست که هر شب همه طرحام رو پاره میکنم
. و سه روزه که کابوس نمیبینم
راستی برام دعا کرد؟
خب آره دیگه حتما کرده
مرسی خدای خوب
... مرسی

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۳

83/10/23

، میرسم خونه
... سرم گیج میره ،گیج میره ،گیج میره
. راستی اینجا هوا سرده، خیلی سرد

. دلم فانوس میخواد ازین فانوسا که زنگ زدن

دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۳

Gherch Gherch


، از خونه میای بیرون هوا سرده سرده
. برف رو دوست دارم
هیــــــم
یعنی خوبه ، خيابونا تميزن ، همه جا يه رنگه
. همه چی سفيدِ ،سفيده سفيد
... رو برفا که راه میرم قرچ قرچ زیر پام صدا میکنه ،راه میرم ؛راه میرم ،راه میرم
! انگاری آدم باورش میشه زمینم میتونه با آدم حرف بزنه

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۳

Blue

من دلم امامزاده میخواد ،ازونا که آبی ان ، آبیه آبی
، بعدش میشه با این چادرای گل گلی رفت توشون ،
... نماز خوند ،نماز خوند ، نماز خوند
. آسمون یه جور بدی گرفته ،صدای اذانم میاد
( !... نه خیلی وقته دیگه دعا نمیکنم )
...
بارون داره فکر میکنه بیاد یا نه !؟
کاش بیاد ؛
راستی با رقصیدن تو بارون چطوری ؟

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۳

White

یه بوم نو خریدم
، سفیده سفیده
یه عالمه چیز هست که میخوام بکشم ؛
! دلم نیومد

چی بکشم قشنگتر از خالیه سفید !؟
هزار ساعتم که بهش نیگا کنی بازم میخوای توش بمونی و فکر کنی؛
انگاری یه جای خوبیه
... آرومه آروم ،میشه توش غرق شد

جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۳

Nice Moment

... دیروز که پنجره رو باز کردم؛ بیچاره آسمون چه گریه ای میکرد
! دیدی چطوریه؟! زیر بارون راه میری ، راه میری ، راه میری
!خیسم نمیشی
دلم گرفته
همین
~
ساعت از دو هم گذشت! سرمو از پنجره بیرون میبرم
سکوت ؛
... ترنم قشنگیه
چشمامو میبندم ،این لحظه ها مال خود خودمه ،عین آرزوهام
! خیلی وقته که دیگه خط خطیشون نمیکنم
آره همین آرزوهامو میگم
. حیف شد ، برای مردن لحظه قشنگی بود
فقط

.... هنوزم بارون میاد

پنجشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۳

Placenta

ببین دلت میخواد بچه بشی؟
... اونقدر کوچیک که بری تو شیکم مامانت ؛ بعدشم شلید اصلا به دنیا نیای
قرمزیای شیکم مامانت رو یادته؟ اونقدر تیره بودن که فکر میکنی سیاهه ؛اما سیاه نیست
... همیشه اشتباه ؛آره حتی وقتی هنوز به دنیا نیومدیم
بعضی وقتا یه چیزی بهم میگه وقتی تو قرمزیای شیکم مامانم بودم ؛از الان حس بهتری داشتم
هیـــــــــــــــــــم ؛
یه دوست قرمز داشتم که
.حرف نمیزدم ولی فکر میکنم منو میفهمید
آره فکر کنم بهش میگن جفت ... نه!؟
!!! ولی یکی بود
.بعضی وقتا بدجوری دلم براش تنگ میشه ؛فکر میکنم میدونه
میگن دنیا که اومدی انداختیمش سطل آشغال
... بعدش من تو دلم میگم کاش منو انداخته بودین
! ولش کن
زیادم مهم نیست
اما اون روز تابستون بود آفتابم بود و من از اون روز تا حالا هزاروسیصد و شصت و دو بار به دنیا اومدم
... و
.دیروز به خدا گفتم یه فکری به حال من بکنه
. حالا منتظرم

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۳

Wait ...


شاید بعد از هزار لحظه که از مرز بودنت بگذری تازه بفهمی که غروب انتهای بارون نیست
حالا صبر کن
برمیگردم
...



شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۳