شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

86-2-22


مثه این میمونه که من یه نقطه ی معلق باشم تو فضا و یه نقطه ی دیگه تو باشی
بعد میچرخیم و میچرخیم و نزدیک و دور میشیم
!
میدونی
نمیخوام اینجوری
.
.
نمیدونم چه جوری میگن که نه داشتن باشه
نه کنار گذاشتن باشه
نه حتی خواستن
میدونی
یه جاهایی میپیچم دور خودمو گیج میشم
بعد
نمیدونم کجام تو قبل یا بعد
من پیشرفتی نمیکنم چند سالیه دارم خودمو دور میزنم
چپ
راست
راست
چپ
!
.
.
.
میدونی ؟
! :( نمیفهمی

یکشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۶

86-2-16

یک
یه راهروی باریک
که میره اون آخرا تو بی رنگی محو میشه
.
.
دو
یه گنبد درشت آبی
زیرش میچرخی
میچرخی
می
چر
خی
کم کم اون بالا رو سرت یکی میشه
آسمون
خورشید
زرد
زرد
طلایی
آبی
آبی
آبی
ببخشید آقا سبز یعنی چند تا !؟
.
.
سه
سفید
خاکستری
آبیه مرده
با یه عالمه نور که دارن ازون بالا خودشونو آروم آروم ولو میکنن رو هوا و آروم سر میخورن رو بدنم و میچرخیم
تا
زمین
قرمز
. .
یه عالمه نور که هجوم میارن تو چشمم
میبندم
باز
بسته
باز
بسته
باز
یه عالمه سایه ی محو که دارن میرقصن جلوی چشمام
تند
تند
تند
میبندم
باز میکنم
میچسبن به همدیگه و یکی میشن
.
.
چهار
یه نمای درشت از یه حوضی که هنوز جای پایه سایه ها روشه
سبز
اکر
اکر
خاک
سبز
سبز
سبز
.
.
پنج
یه عالمه آبی که میپیچن و میپیچن و میپیچن
آبی
سرمه ای
نیلی
آبی
آبی
آبی
اسلیمی هارو میگیری و میری بالا
بالای بالا
بالاتر
و رو گلای سقف غرق میشی
.
.
.
شش
دینگ
دینگ
دینگ
میشینی بالای پله های ممنوعه
پلک میزنی
پلک میزنی
چشماتو کامل میبندی
محکم فشار میدی رو هم
نیگه میداری
باز میکنی
.
پلک میزنی

پر میشی از یه عالمه بچه نور گم شده
یک
دو
خیلی
.
.
هفت
سطحای مشبک خاکی
با یه عالمه نور که پناه میبرن به آبیای روی دیوار و حل میشن
یه در بزرگ
چشماتو میبندی
تموم
.