شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۴

Alone

یه حصار میکشی بعدش سرشم پر میکنی از نیزه
بعدش توش یه عالمه درخت میکشی
سرو و تبریزی ،یه جوری که هیچی از پشت حصارا معلوم نشه
آخره آخرشم میری توش میشینی
خاکستریه خاکستری
حالا دیگه هیچکی نمیتونه ببینه که چه جوری خ و ر د میشی
... راحته راحت

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۴

Apathy

میگه دوستت دارم
بدون هیچ مقدمه ای عینهو این احمقا
بعدش من میمونم بش چی بگم
بعدش عین احمق ترا تا میام حرف بزنم گوشی رو قطع میکنه
جدیدا عصبی که میشم دستام میلرزه
دلم رو که میگردم توش پیداش نمیکنم
از اون همه دوست داشتنم
! هیچی براش نمونده ،هیچی
یکی میگفت بی حسیه مطلق سنگت میکنه
نکنه سنگ شدم؟
ولی خب نه سنگ که گریه نمیکنه
کاش به جز بالشتم یکی رو داشتم میرفتم بغلش گریه میکردم
هــــــــــــــــوم
یه چیزایی تو مایه های مامان
ازین مامانا که بچشونو بغل میکنن بعدش بچهه هم خودشو لوس میکنه
مامانه هم بچهه رو ماچش میکنه
بعدشم دیگه قصه ما به سر رسید بچه کلاغه هم گم شد هیچوقتم به خونش نرسید
. تازه اگه هم میرسید هیچکی تو خونه منتظرش نبود
( راستی هنوز جوجه اردک زشتو یادته ؟ )

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۴

I Will Go ...

همیشه جاهای خوب دورن
بعدش من میخوام برم یه جای دور ،دوره دور
شب که میشه میخوابم ،یهو پامیشم میرم میرم میرم
یه جاده س که انگاری ته نداره
با یه آسمون بزرگ بزرگه بزرگ ،آبیه آبی با یه تیکه بزرگ ابر سفید
سفیه سفید
من یه نفس عمیق میکشم
اکسیژنی که وارد ریه هام میشه از حجم سینم بیشتره
یه حسه خوبیه
و من بیشتر نفس میکشم ،بیشترم نفس کشیدن رو د و س ت دارم
بعدش یه بوی خوبی میاد
یه بویی مثه بوی تمشک وحشی
بعدش تا من دلم تمشک میخواد کناره های جاده پر میشه از تمشکای وحشی
میرم کناره جاده دستمو دراز میکنم بعدش هر چی دستمو میبرم جلو تمشکا دورتر میشن
انقد میرم جلو تا تو بوته های تمشک غرق میشم
دستم به یکیشون میرسه و میچینینمش
میزارمش توی دهنم
بعدش دهنم پره مزه خون میشه
یه تلخ بد
میخوام از دهنم بیارمش بیرون ،حجم خون توی دهنم بیشتر میشه
بیشتر وبیشتر
نفسم در نمیاد
هی ریه هاو باز میکنم بعدش ریه هامم میشه پره خون
نه آسمونو دارم نه جاده رو
فقط یه عالمه بوته پر از خار با یه زمین گلی با یه عالمه مه
چشمامو میبندم و جیغ میکشم
جیغ میکشم
جیغ میکشم
بعدش از خواب پامیشم
یادم میوفته که باید برم
میرم و میرم و میرم
... بعدش یه جاده س که انگاری ته نداره

Me & My World


من و دنیام رو قاطی کن میشیه یه رنگی بین بنفشه یاسی و زرد
، یا
میخوای نه
اصلا قاطیشم نکن همین جوری
ولشون کن
. آره
... همینه

دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۴

Memory

میدونی چیه؟
خیلی بده که هی مثه آدامس خاطراتتو بجویی و بجویی
حتی اگه آدامست خیلی هم خوشمزه باشه مزه اش میره
!.. باید پرتش کنی بیرون

یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۴

Dark

یه تن خوبیه
... دو دو دو ر دو

میفهمـیش که؟

بعدش خیابونای شهر

صدای پا و خیابونای شهر ،خیابونای شهر و صدای پا

چشمایی که یه لحظه تو تاریکی گمشون میکنی و بعدش غرق شدن تو امتداد نگاه یکی وصدای خنده یه دختر بچه

بعدش ترکیدن یه بادکنک و خالی شدن از خودم

سرتو میچرخونی عقب و از این همه فقط یه توده سیاهی میبینی

بوغ ماشینا و تنه هایی که تو خیابونای گیج شهر میخوری

... دو دو دو ر دو سل دو دو دو

میفهمـیـــــم که؟

تاریکی خونه و بالا اوردن تیک تیکای این ساعت لعنتی و دهن کجیای تقویم روی میز

! هی روزا رو میشمرم وآخرای شب ستاره زیادی میارم

. بیچاره ستاره های زیادی که میوفتن و روی زمینای سیاه جون میدن

.


.



.




.





.

جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۴

Rove

یه وقتایی کم میارم
تو آینه خودمو گم میکنم
بعدش هی میگردم و میگردم
هر چی تو صندوق آرزوهام میگردم چیزی پیدا نمیکنم
آروم میخندم
بچه که بودم همیشه آسمون پره فرشته بود
فکر میکنم گم شدن، احساس میکنم شایدم من گم شدم
. یه آسمون میخوام پر از فرشته ، لطفا
هر وقت بوی گلاب رو حس میکنم مطمئنم که یکی یه جا داره میمیره
یه چیزی یه جایی منو بسته یه چیزی تو مایه های یه گره سفت که داره آزارم میده
! هر چی میگردم پیداش نمیکنم
( کمکم میکنی ؟)

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۴

Anyway


یه وقتایی دلم بدجوری میگیره
ازون دل گرفتنایه کوفتی
یه جورایی بالشتتو محکم میچسبی بد خیسه خیس میشه اونوریش میکنی
از همین وقتایی که به جر بالشتت هیچکیو نداری
هــــــوم میفهمی که؟
جمشون میکنم واسه خودم
هی جمشون میکنم بعدش قایمشون میکنم ته تهای دلم
چند وقته دلم درد میکنه
. از ترکیدن م ی ت رس م
گل میخوام
یه عالمه
میخک
سفید
زرد
دلم گریه میخواد بعدش که گریم تموم شد زنگ بزن بریم بیرون
بریم یه جا که من داد بزنم هیچکیم نباشه
. توام خواستی نباش
اما اگه موندی برام شعر بخون
بعدش قول میدم که بخوابم
اصلا اگه خواستی بعدشم دیگه بیدار نمیشم
...

چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۴

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۴

Mislay


یه لحظه چشمامو روهم میزارم
بعضی وقتا مثه الان احساس میکنم برای بار هزارم از کف دستام به دنیا میام
بدون اینکه شمعی روشن بشه
و مادر من هیچ دردی نمیکشه
من هوس بادکنک میکنم
، و کف دستام
. میزارمشون روی صورتم ،خون دماغ میشم
یکی یه جایی یه چیزی رو یادش رفته
و من میترسم تو این هجوم وحشی گمش کنه
! و حالا منو بگو که هی روزا رو میشمرم و ستاره زیادی میارم
، چند وقته حس میکنم بالاخره سفیدی کاغذم باز میشه و منو میبلعه
. بعدش رو ساقه های بنفش رشد میکنم
. و
من
این
رو
د و س ت
دارم
.

شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴

party

من از در و دیوار اون خونه لعنتی متنفرم
اینجا اونجایی نیست که من روزا رو شماره میکردم تا پنجشنبه بشه بیام
بعدش هی میچرخم و میچرخم و میچرخم
هنوزم اون راهروی بلندو میدوم تا برسم به اتاقش
نیستین؟
هنوز یه عالمه صدا تو گوشم میپیچه
... هنوز
وجب به وجب اون خونه لعنتی پره از روزای قشنگی که همش تو سیاهای نبودن و تموم شدن گم شد
مادر من دوباره امروز به دنیا اومد
و جشن گرفتیم
... بیست و هفت فروردین هزار و سیصد و
. آخرین بار بود .دیگه پامو تو اون خونه نمیزارم
( دلم برات تنگ شده )

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۴

In Private

همه چی سفید میشه و هزار بار به دنیا میای.اما چشماتو که باز کنی میبینی نه هنوز بغل جفتت تو شیکم مامانتی وحتی گریه هم نمیکنی
کابوس برام معنی خون و مه و شن رو میده.همیشه از لب دریا تو شب بدم میاد.و همیشه شب لب دریا میریم
کم کم کابوسات یه جورایی میشن زندگیت.مثه این آدمایی که هی خیابونای شهرو دوره میکنن و هر روز بهشون سلام میکنی و رد میشی. بعدش انقدر تند تند رد میشی که حتی قیافه آدمایی که از بغلشون رد میشی هم یادت میره
آدمایی که بعضی وقتا آدمای زنده رو هم دفن میکنن
! و هر هفته پنجشنبه ها براشون گل میارن
ّبعضی وقتا آرزو میکنم.بعدش آرزوهامو برمیدارم میبرم یه جا تو تاریکیای شب دفن میکنم
( !.. هر هفته )

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۴

Answer

میخوام خودم رو بردارم ببرم یه جا قایم کنم
یه جا شاید مثل زیر پله های زیر زمین گیتی جون اینا
دلم تنگه
برای یه عالمه از روزا
برای یه عالمه از آدما
... برای یه عالمه
( . کاش ... (ولش کن


ببخشید مزاحمتون شدم میشه بپرسم کودوم وری باید برم ؟

سه‌شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۴

Jiff

وامیستی روبه روی دریا دستاتو باز میکنی بازه باز
بعدش چشماتو نمیبندی
آخیش یه شمیم خوبی میزنه تو صورتت
شایدم زندگی فقط همین لحظه باشه نه؟
1
2
3
.
داره میگذره
باید خوش بگذره دیگه نه؟
! پس میگذره

یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۴

Waveless

رسیدن بعضی وقتا مزه لیوان شیری رو میده که قبل از یه خواب راحته راحت سر میکشی. میفهمی که ؟
، حالا تازه فکرشو کن رفتنت بوی چوبی رو بده که نم خورده
. تازه اونم تو یه روز بارونی لب دریا
یه قانونه .دارم یاد میگیرمش
( همیشه و همیشه آدما میگذرن ( باید
! خب آخه آخرش یه جایی هستش که باید برسن ،جای خوبیه
باور کن
. این دفعه مطمئنم
. خوبیش شاید مزه همون لیوان شیر رو بده
( .خوابم میاد ... شب بخیر)