پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۵

8-4-85

به اون روزی فکر میکردم که یه آدمیه
بعد یه عالمه از من گذشته
اون آدمه همینجوری داره میگرده
بعد اینجا رو پیدا میکنه
خب ؟
بعد ولی اینجا و من خیلی وقته که گم شدیم
هیچی دیگه
! همین
حالا مثلا هزار ساله دیگه
! هه
نه ؟
صد سال
نه ؟؟
..
!پنجاه ؟

چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

7-4-85

همچی که چشاتو وا میکنی
تازه میفهمی خیلی وقته از آرزوهات گذشته
خیلی وقته جاهارو گم کردی
حالا فقط دور و ورت پره از ماکت
قشنگ
شیک
رنگی
خوب
با مارکای معتبر
واقعنی
فکرشو کن
دست که میزنی میوفتن
بعد
مشت میکوبی
لگد میزنی
به همشون
همه ی همشون
خب خسته میشی
میشینی و نیگا میکنی که آآآآآ
همه چی فقط ماکت بوده
ماکتای پوشالی
! هه
چقدر خالی
من ازین سایه هایی که دورو ورمه
م ت ن ف ر م
.
.
باد میزنه
زیاد
هوا عوض نمیشه
چرا ؟
خداهه ؟؟
.. بیا معجزه کن
.
.
! عجب
خب میدونی
من جرات نکردم سمت آخریش برم
شروع کرده به لرزیدن
از ترس افتادنش
! دارم فاصله میگیرم
کم
کم
کم
...

سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵

6-4-85

مثه یه حس عجیب
مثه یه جوری که نتونی بگی
که گفتنی نباشه شاید
که بخوای بگی
یا
که نتونی
که نتونی
که نتونی
...
! هی
میخوام داد بزنـــــــــــــــــــــــــــم
من میفهمم
باور کنین لعنتیـــــا
میدونی ؟
هیچی بدتر از یه لایه نیست
که آروم آروم
همه ی قلبتو بگیره
( ن ف ر ت )
! هه
حالا فکرشو کن که لایه هه داره ضخیم میشه
یهویی
زیاد
خب؟
بعد کم کم شروع میکنی یه یخ زدن
از تو
زیاد
.بعد میری تو حاشیه رنگ جاده هه
کسی نیست
هیچکی
خاکستری
خاموش
خلوت
.
.
خلاء
..
میری و میری
دستت میره سمت سایه ها میریزن
آدما رو میگم
! نه ببخشید
سایه ها
پوشالی ان
دست لازم نیست
! با فوتم میریزن
هه
ولشون کن
.
!


چرا باز نیستی تو؟
آهــــــــای با توام
:( کوشی خداهه
.
.
یکی بود
یکی نبود
زیر گنبد کبود
...
میگیش ؟
نبود
.
.
دارم کنار میام
خب راستش بدمم نمیاد ببازم
میدونی که؟
مهمم نیست
من دوستش ندارم
اونم منو
لایه هه رو میگما
خب ؟
اولش قرار بود بهم عادت کنیم
بعد ولی شعور نداره انگاری
مثه ملکه یی که میدونه همه ی کشورش داره محاصره میشه و
لم میده رو صندلی
چشماشو مینده
لیوان آبشو مزه مزه میکنه
آروم سر میکشه
از پنجره ی روبه روش
به آسمون خیره میشه
چشماشو رو هم میزاره
اتفاق خاصی نمی افته
سکوت
اونم منتظر هیچی نیست
! ه ی چ ی

فقط
یه وقتایی
نفسش میگیره
. همین

پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۵

1-4-85

راستش مثه یه پوسته ی جدا میمونه
که میگیری میکشی رو صورتت
بعدش سعی میکنی همه چیز تغییر کنه
چون چیزی تغییر نمیکنه
بعد تو همینجوری زیاد سعی میکنی
اینجوری دیگه کسی نمیبینه که اون زیر داری آروم آروم ترک میخوری
ترکای زیاد
کسی چه میدونه
سرعتمو زیاد کردم
خیلی زیاد
دارم رد میشم
هنوز
خوبه
باور میکنی ؟
میگفت نمیشه
بعد الان دارم تمرین میکنم
خیلی زیاد
هوم
چشما
چشمای لعنتی
چرا هیچوقت خالی نمیشن ؟
! خیلی وقته که کسی تو چشمای کسی نیگاه نمیکنه
..
هنوز دارم تمرین میکنم
.
.
نمیفهمی
و
چه
! خوب


چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

17-3-85

این لنزهای لعنتی هم نتونستن جلوشونو بگیرن
بازم هر چی که من میگم نه
میگن آره
داد میزنن آ ر ه
سرمو میندازم پایین
.. هه
چشمای احمق من
! نمیفهمند
عینکم رو آروم از روی سرم میارم پایین
حالا از پشت عینک هنوز هم تا میگم نه
! داد میزنن که آ ر ه
آروم سرمو میارم پایین
لبامو محکم فشار میدم رو هم
گوش میدم
سعی
میکنم
که
گوش
بدم
بعد
. میرم
میدونی ؟
سرت که پایین باشه هیچکی تو چشات نیگا نمیکنه
هــــــــوم
.. فقط مونده بود آینه
که چند وقته پشت و روش کردم
هــه
فرقی نداره
هنوزم
میگذره
حتی
!..

سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵

16-3-85

حالا تا زل میزنم به آینه
کم کم شروع میکنه به محو شدن
! هی .. هی
بعد که کسی توی آینه گم میشه
نیست
چند روزه
هــوم
یعنی باور کنم که گم شده ؟
..
:( خب هیچی
.
. .
. . .
همینا
هیــــــــــــس
حالا خب
آهسته تر بگو
.
.
.
گوش میدادم
..






! هی
با شما هستم
این خیلی بده که نوشته های کسی رو کپی کنی
میدوستنی !؟