یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۹

6تیر89

دلم میخواد بنویسم تا این کرم های لعنتی تو سرم انقدر وول نخوردن که بعد تازه که چی
قبلنا بهتر بود
میشینم خیره میشم به هیچ جایی تو هیچ جا
و بعدش هیچ
"هیچی زندگیم زیاد شده"
تیکه های خالی مغزم بهم اجازه پریدن از روشون رو نمی دن و خودم تو خودم خفه میشم

.

.


واقعا میشم که تازه نه که میشم،که شدم ..

جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹

4تیر89

احمقانه ترین حالت دنیا اینه که یکی بهت نگه برو گمشو ،بعد تو میری گم میشی
بعد میشینی تا بیاد پیدات کنه
هی تا ده هی تا ده هی تا ده
یک
دو
سه
چهار
پنج
شش
هفت
هشت
نه
ده
ده ..ده ..
و بعدش هیچی
.
.
.
یه هیچی گنده و تو که فکر کنی
و چشماتو میبندی
یک
دو
سه
.
.


(یه چیزی من باید بگم که نمیگم )