چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۳

Goof

دلم که ميگيره گريه هامو ميکشم
. بعدش ميشينم جلو کاغذم ، انگاری لب دريا نشستم
بعدش وقتی وسط دريا يهو خودمو ميبينم ،از ترس غرق شدن تندی يه قايق ميکشم
...
( ... ادامه داشت )
.
.
. دوست نداشتم ادامه بدم

جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۳

Yalda

... ساکته ساکت عين تنهاييه شب يلدا
تو يه حس بدی غرق شدم .وقتی حرف ميزنم نميفهمی بعد ميگی يه جوری بگو منم بفهمم . يعنی حالم بده .حس ميکنم همه لحظه های رو که ساکت بودم درد کشيدم .و حالا ساکتم
تو؟
عین یه دردی . یه درد لعنتی . مثل حمله آسم
سرفه های پشت سر هم .. سرفه های لعنتی که انگاری تو هر لحظه ریه های آدمو پاره میکنن
.. تموم نمیشن
مثه خون دماغی . مثه وقتایی که آدم سرش پایینه بعد یهو خون دماغ میشه و سرشم نمیگیره بالا و انقدر صبر میکنه تا تموم شه
یا نه مثل سردردایی که بعدش میاد و آدمو ول نمیکنه
! سردردای لعنتی
... تازه حالا منو بگو که
.
.
.
احساس ميکنم که شب و روز ،شب و روز و شب و روزآبستن لحظه هايیم که تو يه نقطه کور گم شدن و تو هر لحظه دارم هزار بار خودم رو ميزام و بدون هيچ رشدی ميميرم تا لحظه ی بعد که دوباره و دوباره
...
واي ، باران ”
باران ؛
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
“ !چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟