سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۵

Flawing ..


میگذره
چند سالی میشه
به گمانم هفت یا هشت
فقط تو همین لیوانه نسکافه میخورم
همین که افتاد و ترک خورد
هنوز نشکسته
امروز
یا فردا
! به هر حال منتظرم
اولا لبه هاش طلایی بود
حالا همش رفته
. فکر کنم تو دل من
ترکه توشه از بیرون معلوم نیست
خوبه
. کسی چه میفهمه
، گفت بود راستی
!ترک رو هم میشه خورد ؟
گفته بودم
دارم میخورم
کم
. کم
بازم میگفت
نفهمیدم
. رفته بودم
سایه ی سفیدم تموم شد
. شکولاتایی که سحر داده بود هم
آینه کوچیکه از از دستم افتاد و شیکست
تازه داشتم میدیدم که یه عالمه شدم
مامانی زنگ زد
خونه مامان بزرگمو فروختن
بعدنا دلم تنگ میشه
تموم شدنا عادی میشه
خیلی خب
کم کم به یه جاهایی رسید
هوم
قصه مون رو میگم
ولش کن حالا بمونه بعدا
خب آره
میگفت
هر چقدم که هی خودمونو گول بمالیم
که نه
یهویی میبینیم چقده دور شدیم و رفتیم
چشمامو میبندم
چه مه ای میگیره همه جارو
چشمتو باز میکنی
مثه ندیدن میمونه
با یه صداهایی که هی تو هم گم میشن و میپیچن
بعد خودمو ول میکنم یهویی
تازه میفهمم
یه گوشه ای دارم کم کم رنگ زندگیم میشم
یکی بیاد بعدش منو خط خطی کنه
" لطفا "
، میدونی
بدون
ت و
بازم
میگذره
هرچقدم
ب د

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

:)

یه دایره ای هست
بزرگ
میچرخمش هی
یه عکسی بود دیده بودم
قدیمی بود مال یه عالمه بعد
اولش بود توی فنجونه همینجوری هی حالا
سایه میگیره همه جا رو
سایه ی زیاد
چشممو باز که میکنم
شن
ماسه
صدای باد سرد
چشممو ببندم باز فنجونه و لیوان خالی که یهویی میوفته
چشمامو میبندم نمیبینم
صدای شیکستنش تموم نمیشه
هی تکرار میشه
تکرار میشه
..
هنوزم یه چیزایی هست
که یادم نرفته باشه
حالا
باز
دیگه یادم نیست
چشام باز بود یا بسته
کسی چه میدونه
بودم یا نه
کسی ندید
هیچکی
حالم بد میشه
خیلی
دوباره
مثه تنگ آبیه که پر و خالی میشد
از جلو رفتن خسته میشم
شاید اگه بال داشتم میرفتم بالاتر
حالا که ندارم
میرم پایین تر
تو یه عمق خالی
بوی خاک
بوی زیاد خاک خیس
چشمامو میبندم
هنوز پر سایه ام
چشمام باز میشه
لیوان خورد شده ی پر از سایه
سایه هایی که میچرخن
میچرخن
می چ ر خ ن

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵

Hey .. hey ..




یه جایی توی توی توی دلمه
یه جایی که قشنگ منقبض شدنش رو حس میکنم
منقبض میشه و میسوزه
م ی س و ز ه
با یه لرزشی که میدووه زیر پلکام و آروم میریزمش تو دستام که نکنه کسی ببینتش
خط فاصله
نقطه
گریه
زیاد
خفگی
هیس
هـــــــــــیس
هــه
همین

سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۵

EXP ;

تاریخ مصرف داره
همه چی
از شیر و ماتیک و لنز من بگیر
تا دوست داشتن و عشق ِ تو


، هیم
خب
بالاخره یه روزی ، روزه انقضاست
دوست داشتنی که بوی موندگی و فاسد شدنش بزنه بالا رو هم نمیشه نیگه داشت



آها راستی
هی ، تو
..
. هیچی

عوض شدم
هـه
شایدم عوضی
! مراقب باش
. همین