شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۶

5.5.1386

هی بچه دنیا جای سختیه
خیلی سخت
بعضی وقتا حس میکنم مدام دارم میوفتم تو یه گودال
بعد سر انگشتام شرو میکنه یخ زدن
میدونی
این روزا چیزای زیادی مثه ضربه های شلاق کوبیده میشن بهم
بعد منه لعنتی نشستم و میشمرمشون
یک
دو
هفت
! زیاد
گرفتار همون حسه بی حسی شدم و خیره
! فقط ،فقط بعضی وقتا زیاد ،میترسم
هیچکس نیست
خداهه نیست
و
من
درست مثه کسی که یه جا جا مونده
و
خسته س
یه چیزیمه
! یه چیزه بد
( حسی هست که گفتنی نیست )

هـــــــیم
..
! فهمیدنی نیست

سه‌شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۶

86.4.12

گربه هه داره میزاد
میپرم از خواب
..
یک
دو
سه
:
شروع میشه
میدونی؟
برام شده مثه یه زنگ که بپچیه تو گوشمو و قطع نشه حتی وقتی دستامو بزارم روش که تازه نکه دیگه آزار دهنده باشه ، نه
، ..
، فقط
! فقط کسل کننده ست
.
.
.
تو اتوبوسم و انگار قرار نیست برسم
هیچوقت
آخر دنیاس ، پیاده شیم
هـــوم ؟