سوسو میزنم
هستم
نیستم
بعد تو یه لحظه بین هیچی احساس خداییم زیاد میشه،
خدایی که اونقدر خسته شده باشه که یه لیوان پر از یخ بهار نارنجی که توش چند تا برگ نعنا هم ریختی هم نمیتونه خسته گیش رو تموم کنه
حتی خواب زیاد
خدایی که دلش تنگ میشه و میشینه پشت پنج دری قدی پر از شیشه های رنگی که پشت پنجره ش یه خالی بدون پایان رو به بی نهایته
خدایی که از خداییش خسته شده و تو فکر اینه که ول کنه و بره
سو سو میزنم
هنوز
میبینی ؟