دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

6.6.85

به فاصله ی یه خلاء کوچولو تو اینهمه هیاهو
به فرصت یه پلک بهم زدن یه عالمه صفحه ی ریز و درشت از جلو چشمات رژه میرن
خوب
بد
این ور
اون ور
.
.
فرصت کم میاری
نه
ده
یک
سه
صبح
ظهر
شب
صبح
شب
روز
.
.
فردا
.
.
د ی ر و ز
.
.
همه چیو میشه جم کرد
اما خالی نه
ن
ه
هنوز یه عالمه خاطره اینجاس
یه عالمه صدا
.
.
با چند تا شبح دوست داشتنی که میشد هنوز صدای پاشونو لمس کرد
بعد همه جارو میگردی
زیاد
هی
خوب نیگا کن
حرکت سایه ها رو میتونی حس کنی
سایه رو چه جوری جم میکنن ؟
هــوم
.
.
.
.. میدونی
حس میکنم تو زیر زمین قایم شده بودن .. سمت چپ زیر پله ها
میبینی چه زود تموم میشه ؟
صد و پنجاه
.
.
بیست
.
هفتاد
هی آقا اون شبح ها فروشی نیستن برو بیرون ازاینجا
.
.
هی با توام
.
پنجاه
.
.
سی
چهارصد
.
.
هشتاد
.
.
.

۲ نظر:

Shahrzad گفت...

oh yac manam azin shabaha daram ama kasi bavar nemikone ke hich vaght azashon natarsidam

ناشناس گفت...

امان از دست اين سايه ها .