یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۵

19-6-85

میگفت بیچاره زمینیا
چرا !؟
خیره میشد .. میخندید
گفته بودم هنوز پاهات رو زمینه که
دستمو میگرفت میگفت چشماتو ببند
دیوونه میندازمون بیرون از کلاس
! حالیش نمیشد که این چیزا
میبستم
میگفت میتونی برشون داری
آروم برشون میداشتم
اوووووووووو
کجاها که نمیرفتیم
میگفت همینا رو بکش
میکشیدم
خطایی که تو یه عمقی محو میشد
همیشه
.
.
! هنوز
.
.
.
حالا مونده زنی که ازون ور خط میگه ازینجا رفتن
کجا؟
نمیدونم
..
چشمامو میبندم
با دستام میتونم حسش کنم
هنوز
..
دخترک آبی بود .
خب ولی خیلی کمرنگ
آبیی که نود و نه درصد سفید داره
میکشم
میخندم
!.. هـــه

۱ نظر:

Alex گفت...

ur picture brought me here. There was something in ur picture that made me stare at the monitor. Nice to meet you. :)