شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵

2.10.85


یه آدمی همین الانه ،همین جاها داره به موازات پنج وجب از سه جهت وامیره
میفهمی که !؟
رو راست که بخوام باشم میگم حالا چندان فرقی هم نداره
بفهمی
نفهمی
.
.
! خودمو میگم حالا ، نکه بخوام توضیحات اضافه بدما .. نه
! آخیش
حواسمو پرت میکرد آخه هی
زل که میزنه تو چشام یه جورایی گیج میشم ،حواس پرتی میگیرم
حتما باید بخوابونمش رو میز بتونم حواسمو جم کنم
گیج شدم
همه چی یادم میره
تو خیابونا هی گم میشم
وسایلمو جا میزارم
حرفا یادم میره
هی این فکرا یهویی میان میپیچوننم هی زیاد بعد یهو میبینم یه جا دیگه ام
عین اون موقع قبلنا که مدرسه میرفتم
یاسمن
یا
،
سمن
یاسمن
عادت ندارم کسی کامل صدام کنه
بعد به نظرم غریبه میاد
یا
!سمن ؟
میچرخم
( شهر سیاهه جادو )
بعد رد صداهه رو میگیرم و دو دور کامل دور خودم میچرخم
یه لکه ی سیاه میپیچه دورم از سمت چپ و شونه هامو میگیره
!یاسمن ؟
نمیشناسمش .. زل میزنم و سرمو خم میکنم
مهلت نمیده بپرسم شما
!نمیشناسیم ؟
.
.
محسسیان
باز نیگاش میکنم
فکر میکنم
باید خجالت بکشم
! نمیکشم
ابروهام یه کوچولو میاد پایین
آروم گوشه لبم میره بالا
!خوبین ؟
اه چرا من نمیتونم از کلمه ها بهتر استفاده کنم
چطوری منو یادتونه !؟؟
میخنده
محکم بغلم میکنه
دوست ندارم کسی اینقدر بهم نزدیک شه
! انگار میفهمه خوشم نیومد
سریع خودشو میکشه عقب
چشاشو تنگ میکنه
میخنده
! چه خانومی شدی
یه نیگا به خودم میندازم
! چیزی نمیفهمم
نیگاش میکنم
انگاری بازم گیجم
!! چه شاگرد با معرفتی
نمیدونم چی بگم بهش ، میگم عوض شدین
پیر شدم یعنی ؟
میخندم
نمیگم آره
اما پیر شده
هنوزم درس میدین ؟
نه چند ساله باز نشسته شدم
فکر میکنم چه شانسی دارن بچه ها
! نمیگم
.. آها
( شهر سیاهه جادو )
.. چیکارا میکنی ؟ مامانت چطوره ؟ درس میخونی ؟
! مهلت نمیده جواب بدم
حالت خوبه ؟؟
! مرسی
! چه آروم شدی .. باورم نمیشه .. چی کشیدم من از دست تو
!! میخوام بگم منم
.. نمیگم
( شهر سیاهه جادو )
شبیه اون روزی نیست که گفتم من دم پنجره نمیتونم دیکته بنویسم بعد داد زد بعد حواسم رفت بیرون پنجره بعد گفت مدادا رو میز بعد من یهویی دیدم هیچی ننوشتم بعد داد زد .. داد زد
داد
زد
.
شبیه اون روزم نیست که سر کلاس دفتر انشامو محکم کوبید تو سرم و مجبورم کرد تا آخر کلاس بیست صفحه بنویسم
" (من قول میدهم از این به بعد دختر خوبی باشم و تکالیفم رو درمنزل انجام دهم (نقطه "
" (من قول میدهم از این به بعد دختر خوبی باشم و تکالیفم رو درمنزل انجام دهم (نقطه "
" (من قول میدهم از این به بعد دختر خوبی باشم و تکالیفم رو درمنزل انجام دهم (نقطه "
دختر خوبی باشم
خ
و
ب
ب
ا
ش
م
!
خوب باشم ! ؟ ؟
.
.
.
حتی شبیه اون روز که از رو میزش واستاده بودم که قدم به کفشدوزکه برسه بعد رسید یهویی مقنه ام رو محکم کشید اوردم پایین
.
.
!.. هی میگردم تو روزا و شبیه هیچ روزی نیست

خندم میگیره
نیگاش میکنم
هنوزم داره حرف میزنه
حرف میزنه
.
.
( شهر سیاهه جادو )
چقدر کلاغ از رو سرمون رد میشن
.
دستشو باز میکنه
زل میزنم بهش
باز بغل
دستمو یه کم میارم بالا
بوسم میکنه
بوسش نمیکنم
نیگام نمیکنه
نیگاش میکنم
باز یه لکه ی سیاه کوچولو میشه اون دور دورا
( شهر سیاهه جادو )
.
.
.
تو خیابون گم میشم
..

۴ نظر:

ناشناس گفت...

az oon gom shodan hayi ke adam doost nadare hich vaght peida beshe??

ناشناس گفت...

har ki ham negaat mikone be khodet begi na, man hanooz gomam ?!

ناشناس گفت...

kheyli ghashang bood .merci .

ناشناس گفت...

نمیدونستم اینقدر قشنگ مینویسی...وگرنه بیشتر بهت قبلا سر میزدم.
سردم است می فهمی؟ خسته شده ام از دراز کردن دستهايم یه سويی و خالی برگشتن آن دستها به سويم. خسته شدم از دستهای يخ زده ای که در جستجوی گرما دراز می شوند و تکه ای يخ همچون مزد يک مزدور در کفشان گذاشته می شود. خسته شدم از دزديده شدن روحم، از خاموش شدنم، از مرده شدن روحم. خسته شدم از ديده نشدنها، از زنده به گور شدنها، خسته شدم از مجسمه ای که می خواهند از من بسازند.

اما می دانی خستگی هم فايده ای ندارد! ديگر هيچ چيز مهم نيست، خسته شوی، زنده بگور شوی، يخ برنی... ديگر هيچ چيز مهم نيست. ديگر تو محکومی هستی که بايد تا آخر عمر بارت را به دوشت بکشی و تا بينهايت شنکجه وبی هويتی و ناديده شدن و کوبانده شدن را تاب بياوری. محکومی که مجازات شوی به جرم ايمان نداشتن به خودت، به جرم ترسيدن از تنهايی، به جرم پذيرفتن پيچکهای آفت زده، به جرم گم کردن سمت نور....

تنها اگر می دانست چقدر دوست داشتنش آسانتر از دوست نداشتنش بود...
مراقب خودت باش یاسی!