شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۹

13 شهریور 1389

پلک می زنم، سفید یه زیاد، خیلی زیاد
پلک می زنم، آدمهایی که تو هم دیگه رژه میرن
پلک می زنم، یک دو هشت ده ..
و تویی که یه جایی لای پلک زدنای من از جات تکون نمی خوری
پلک می زنم، یه گلدون آویزون از یه پنجره دود گرفته
پلک می زنم، سیاه سفید سیاه
پلک می زنم، نوک کفشم که گیر میکنه به لبه ی پله برقی
پلک می زنم، تو که سر جات پر رنگ تر میشی
پلک می زنم، کاغذایی که از دستم ریختند زمین
پلک می زنم، صندلی خالیه جلوم
پلک می زنم، کوچمون از پشت توری
.. پلک نمی زنم .. سرازیر میشم از خودم، مثه یه جور سر رفتنه
تند تر پلک می زنم مثه برف پاکن ماشین رو دور تند که افاقه نمی کنه که تازه قطره ها درشت و سریع باشن
سر میخورم روی حاشیه های لبه دار گلدون آبیه
سر می خورم روی خودم
کم میشم از خودم و تو هنوز سر جاتی
با چشمای بسته
آروم آروم روز داره تموم می کنه خودشو
.
.

.

هیچ نظری موجود نیست: