دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

22 شهریور89

این روزام مثه تیکه های بلوریه پودر شده می ریزه رو تختم ،لبه میز توالتم ،رو فرشم
و هی تند تند از ترس ،جاروشون میکنم
هی ،مــــدام
هنوز دارم تاب میخورم و میدونم که آخرش با سر میوفتم پایین
منتظرم ..

۱ نظر:

navid گفت...

«مرا پرنده اي به اين ديار هدايت نكرده بود
من خود از اين تيره خاك رسته بودم
چون پونه ي خودروئي
كه بي دخالت جاليزبان
از رطوبت جوبارهاي
اين چنين است كه كسان
مرا از آنگونه مي نگرند
كه نان از دسترنج ايشان مي خورم
و آنچه به گند نفس خويش آلوده مي كنم
هواي كلبه ي ايشان است
حال آنكه
چون ايشان به اين ديار فراز آمدند
آنكه چهره و دروازه بر ايشان گشود
من بودم!»
احمد شاملو
……
درود
مشغول تماشای وبلاگتون بودم.وظیفه دونستم خدمتتون عرض ادب داشته باشم
در پناه حضرت حق شاد باشید و سلامت.