هـی
هــی
فکر نکنم توام خوشت بیاد
یعنی توام که نه
تو
تویی که میتونی هرکی باشی
تویی که میتونی هر کی باشی اما من نیستی
چون منه احمق روانی خوشم میاد
!هه
بعدش تو نمیدونیم که
از دیشب تا حالا
چشمام خواب نشدن
مثه
حرفام که کلمه نمیشن
یعنی میشنا اما اون کلمه هایی نمیشن که من میخوام
مثه خطام
تنها چیزایی که همونی میشن که میخوام رنگام ان
رنگام همیشه خوده خودشونن
و میشه دوستشون داشت
حالا به درک که کسی خوشش نیاد
یا بیاد
البته خب خیلی چیزا رو میشه دوست داشت
مثه اون سیاهایی دوره ته تابلو ها که شبیه هیچی هم نیستن
یا سیاهیایی ته دریا اونم وقتی که مه میگیره همه جا رو
یا حتی اصلا مثه شیشه ی خالی عطر گیتی جونم
کسی چه میدونه
بعدش دوست داشتن رو که خیلی بزرگش میکنم میشه تو
یا من
نمیدونم
اما خب همینجوریا
شمع میخوام با سقا خونه هه
یکی از شمعام مونده هنوز
اما من هفت تا میخوام
هفت تا شمع
که یکیشون رو خاموش نیگه دارم تا دفعه بعد با پنج تای دیگه روشن کنم که باز یکیشو نیگه دارم
خب
اونوقت کاش الانه یکی بود برام حافظ باز میکرد
برش میدارم از کتابخونه
کسی نیست
چشمامو میبندم
نیت میکنم
چشمامو باز میکنم
صفحه ی سفید آخر کتاب میاد
میبینی ؟
میبندمش
میزارمش سر جاش
کسی نیست
! هه
نمیدونیم که
نمیدونی
..