شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

84.11.29

گفتنییا یی که هی جمشون که نکه بخوای ها ، نه .. اما خب همینجوری جم میشن
غریبه میشه یهویی حتی همینجای لعنتی
! که هه
قدیمی که نه
خب
کهنه
های پشت شیشه و آدم برفیه هنوز درست نشده و شاخه های احمق درختا که تازه تو زمستون که باید برگ داشته باشن که نلرزن ، لخته لختن
یا شایدم مثه من که وامیستم اونجا و خیره ، احمق تر از برگا
بعدش از پنجره خیره میشی به آدم برفیه هنوز ساخته نشده ت و چشماتو میبندی و برای آدم برفیه شعر میخونی
آدم برفیت نیست که تازه شاید هیچوقتم نباشه
یا حتی اصلا نری بیرون که به دنیا بیاریش
فعلا که مونده تو دلت
! که هه
بعدشم به سرم که بزنه آدم برفیمو به دنیا بیارم فکر اینکه باز یه روز از خواب پاشم و بدون خدافظی رفته باشه وامیستونم سر جام که باز همینجوری هی خیره میشم
.. و
راستی یه قصه بود که تموم نشد
گفتم که حالا باز یه کمشو بگم که کسی چه میدونه اومدیمو آخریش بود
تا اونجایی رسیده بودیم که کلاغه رفت
کلاغه رفت و دوره دوره دور شد
تو اون دور دورا رسید به آدم برفیه
روز و شب
بازم روزو شب
بازمه بازم روز و شب
کلاغه همیشه باید میرفت
آخه کلاغه موندنی نبود که
تو هیچ جای هیچ جای هیچ جا
میدونی که ؟
اما طفلی آدم برفیه
مثه مترسکه نبود که بیچاره
هی هر چی کلاغه نقطه تر میشد ، آدم برفیه کوچیکتر میشد
کلاغه و آدم برفیه با هم گم شدن
تو یه فاصله ی خیلی دور
اما دیگه الانه هیچکدومشون نیستن
آها راستی مترسکه ، طفلکی هنوزم واستاده
منتظر
همینجوری
هی
..

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بالاخره نفهميدم با سرماي هواي دوروبر آدم برفيه بلرزم يا توي گرماي گندمزاره عرق بريزم!

Shahrzad گفت...

man asheghe matarsakam