گفتنییا یی که هی جمشون که نکه بخوای ها ، نه .. اما خب همینجوری جم میشن
غریبه میشه یهویی حتی همینجای لعنتی
! که هه
قدیمی که نه
خب
کهنه
های پشت شیشه و آدم برفیه هنوز درست نشده و شاخه های احمق درختا که تازه تو زمستون که باید برگ داشته باشن که نلرزن ، لخته لختن
یا شایدم مثه من که وامیستم اونجا و خیره ، احمق تر از برگا
بعدش از پنجره خیره میشی به آدم برفیه هنوز ساخته نشده ت و چشماتو میبندی و برای آدم برفیه شعر میخونی
آدم برفیت نیست که تازه شاید هیچوقتم نباشه
یا حتی اصلا نری بیرون که به دنیا بیاریش
فعلا که مونده تو دلت
! که هه
بعدشم به سرم که بزنه آدم برفیمو به دنیا بیارم فکر اینکه باز یه روز از خواب پاشم و بدون خدافظی رفته باشه وامیستونم سر جام که باز همینجوری هی خیره میشم
غریبه میشه یهویی حتی همینجای لعنتی
! که هه
قدیمی که نه
خب
کهنه
های پشت شیشه و آدم برفیه هنوز درست نشده و شاخه های احمق درختا که تازه تو زمستون که باید برگ داشته باشن که نلرزن ، لخته لختن
یا شایدم مثه من که وامیستم اونجا و خیره ، احمق تر از برگا
بعدش از پنجره خیره میشی به آدم برفیه هنوز ساخته نشده ت و چشماتو میبندی و برای آدم برفیه شعر میخونی
آدم برفیت نیست که تازه شاید هیچوقتم نباشه
یا حتی اصلا نری بیرون که به دنیا بیاریش
فعلا که مونده تو دلت
! که هه
بعدشم به سرم که بزنه آدم برفیمو به دنیا بیارم فکر اینکه باز یه روز از خواب پاشم و بدون خدافظی رفته باشه وامیستونم سر جام که باز همینجوری هی خیره میشم
.. و
راستی یه قصه بود که تموم نشد
گفتم که حالا باز یه کمشو بگم که کسی چه میدونه اومدیمو آخریش بود
تا اونجایی رسیده بودیم که کلاغه رفت
کلاغه رفت و دوره دوره دور شد
تو اون دور دورا رسید به آدم برفیه
روز و شب
بازم روزو شب
بازمه بازم روز و شب
کلاغه همیشه باید میرفت
آخه کلاغه موندنی نبود که
تو هیچ جای هیچ جای هیچ جا
میدونی که ؟
اما طفلی آدم برفیه
مثه مترسکه نبود که بیچاره
هی هر چی کلاغه نقطه تر میشد ، آدم برفیه کوچیکتر میشد
کلاغه و آدم برفیه با هم گم شدن
تو یه فاصله ی خیلی دور
اما دیگه الانه هیچکدومشون نیستن
آها راستی مترسکه ، طفلکی هنوزم واستاده
منتظر
همینجوری
راستی یه قصه بود که تموم نشد
گفتم که حالا باز یه کمشو بگم که کسی چه میدونه اومدیمو آخریش بود
تا اونجایی رسیده بودیم که کلاغه رفت
کلاغه رفت و دوره دوره دور شد
تو اون دور دورا رسید به آدم برفیه
روز و شب
بازم روزو شب
بازمه بازم روز و شب
کلاغه همیشه باید میرفت
آخه کلاغه موندنی نبود که
تو هیچ جای هیچ جای هیچ جا
میدونی که ؟
اما طفلی آدم برفیه
مثه مترسکه نبود که بیچاره
هی هر چی کلاغه نقطه تر میشد ، آدم برفیه کوچیکتر میشد
کلاغه و آدم برفیه با هم گم شدن
تو یه فاصله ی خیلی دور
اما دیگه الانه هیچکدومشون نیستن
آها راستی مترسکه ، طفلکی هنوزم واستاده
منتظر
همینجوری
هی
..
..
۲ نظر:
بالاخره نفهميدم با سرماي هواي دوروبر آدم برفيه بلرزم يا توي گرماي گندمزاره عرق بريزم!
man asheghe matarsakam
ارسال یک نظر