چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

7-4-85

همچی که چشاتو وا میکنی
تازه میفهمی خیلی وقته از آرزوهات گذشته
خیلی وقته جاهارو گم کردی
حالا فقط دور و ورت پره از ماکت
قشنگ
شیک
رنگی
خوب
با مارکای معتبر
واقعنی
فکرشو کن
دست که میزنی میوفتن
بعد
مشت میکوبی
لگد میزنی
به همشون
همه ی همشون
خب خسته میشی
میشینی و نیگا میکنی که آآآآآ
همه چی فقط ماکت بوده
ماکتای پوشالی
! هه
چقدر خالی
من ازین سایه هایی که دورو ورمه
م ت ن ف ر م
.
.
باد میزنه
زیاد
هوا عوض نمیشه
چرا ؟
خداهه ؟؟
.. بیا معجزه کن
.
.
! عجب
خب میدونی
من جرات نکردم سمت آخریش برم
شروع کرده به لرزیدن
از ترس افتادنش
! دارم فاصله میگیرم
کم
کم
کم
...