سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۳

Sunday

. ديروز شنبه بود
يه تيکه گوشت کوچولو افتاده بود رو زمين ، برش داشتم گذاشتمش کف دستم ،کف دستم خونی شد .همينجوری ازش خون ميچکيد
! تموم نميشد
، همينجوری گرفتمش کف دستم ،رفتم پايين تو باغچه خاکش کردم
... امروز که رفتم همهُ خاک باغچه قرمز بود
زير سينه ام درد گرفت .دستم رو گذاشتم که دردش آروم بگیره .دستم خونی شد ،نه دستم زخم بود نه زير سينه ام .ولی دستم خونی بود .اون يکی دستم رو زدم ،اونم خونی شد ... دردم بيشتر شد ! بيشتر و بيشتر
...، درد زد به دستام .. استخونام
... حالا هنوزم همه وجودم درد ميکنه .دردِ يه جای خالی
عين اون روزی که گلدون قديميه رو شيکونده بودم . ۱۵ سال بزرگتر شدم ،هنوز گريه م که ميگيره کز ميکنم يه گوشه اتاق ، جايی که هيچکی نبينه هنوز پاهامو ميگيرم بغلم هنوز دستام ميلرزه
. ميدونی چيه ؟
تلخه ،مثه مزه خون ،مثه حس درد ،مثه خودِ خودِ نبودنت
! نبودن حتی صدات
راستی يه تيکه از قلبم گم شده. تو نديديش‌ ؟
کاشکی قبل از رفتنت فرصتی بود برای این که بهم بگی از کدوم ستاره بهم میتابی که لحظه به لحظه بيشتر از بيشتر دارم تو تاريکی غرق ميشم
. دلم تنگ شده
يادته؟
گفته بودم دلم برات تنگ ميشه
گفتی اوووووووه حالا مگه تا يکشنبه چقدره
...
. ازون روز تا الان منتظرم زود يکشنبه بشه
ازون روز که رفتی تا حالا دو تا سه شنبه ،دوتا چهارشنبه ،دوتا پنجشنبه ،دوتا جمعه ،دوتا شنبه ، ... با يه دونه دوشنبه گذشته
، منتظرم زودتر يکشنبه بشه
... نکنه يکشنبه بشه و
يکشنبه/۱۰/آبان/۸۳

هیچ نظری موجود نیست: