دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۳

Wish


بعضی وقتا که شرو ميکنم به نوشتن ،همون وقتايی که برای تو مينويسم
... چشمامو ميبندم ،آرزو ميکنم کاشکی ميشد توام نوشته هامو بخونی
بعدش تند تند آرزوهامو خط خطی ميکنم ،که يه وقت براورده نشن ،آخه هنوزم فکر ميکنم خداهه آرزوها رو برآورده میکنه
! چشمامو که باز ميکنم ميبينم همه نوشته هامو يکی خط خطی کرده
... دوباره چشمامو ميبندم آرزو ميکنم ... کاشکی ميدونستی چقدر دوستت دارم
! چشمامو باز ميکنم ،دلمو خوش ميکنم که خدا هنوزم آرزوها رو براورده میکنه
! باور ميکردی؟ چه زود پاييز شد
. اون روز که گفتی مشکی رو دوست داری ،هنوز عاشق سفيد بودم
ميبينی !؟
!! دارم خاکستری ميشم
... دوباره چشمامو ميبندم .آرزو نميکنم ،ميخوام به تو فکر کنم

هیچ نظری موجود نیست: