یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۳

Today

بيا همه آبنبات چوبيام مال تو .هر سه تاش .سيگارتو خاموش کن
حالا که هستی ديگه هيچوقت نرو .تو چشام نيگا نکن .وقتی زل ميزنی لحظه لحظه خودمو کم ميارم .جدی گفتم.آره جدیه جدی .ميخوام بغلت کنم . محکمِ محکم.لباتم گاز نگير،به درک ،به درک ،به درک که بقيه چی ميگن . دلم آفتاب ميخواد .چشات رنگ بارونه .ميخوام تو چشمات بیدار شم.آخه ميدونی چيه؟
! به درک که بقيه چی ميگن
تو فقط بگو با سايه ای که از رو چشات ميوفته رو چشمام چی کار کنم؟
... حالا که هستی ديگه هيچی نميخوام حتی
! اونهمه حرف ،ولی ببين ،من ديگه هيچی ندارم که بهت بگم
... بيا اينورتر ،حالا انگاری دوتامون فقط يه سايه داريم
!بقيه فقط مارو ميبينن .من و تو
... نيگا کن! اونا هيچوقت نميفهمن که حالا من و تو فقط يه سايه داريم
... به درک که بقيه
، پاتو بزار رو گاز تندِ تند
منم داد ميزنم . صدامون عین یه عالمه صدای دیگه گم میشه تو صدای شهر

راستی چشات چه رنگيه ؟؟
يه رنگی بين دريا و آسمون ،بين اين دوتا مداد رنگيا ...
راستی
!کودومش؟ اين يا اون ؟
نه اين ... نه اون
مهمه !؟
یه حسی تیر میکشه . یه حس عجیب ،حتی عجیب تر از آرزو
کسی چه میدونه ؟
! اونا منتظرن بعد از مردنت دورت جم شن و گریه کنن ،بعدش بازم تنهات ميزارن ،ميرن نهار
ديدی چه بارونی اومد ؟
معشوقه قبليم آفتاب بود. باورت ميشه؟ عاشق نم بارون شدم با بوی گِل بعد بارون
.. راستی
اومدنت کی تموم شد ؟
! دو ساعت يا ... دو سال
شبايی که آسمون ستاره نداره بيشتر دلم برات تنگ ميشه . تو نیستی . ستاره نیست
... من
چند تا قطره بارون کافیه ، تا صبح بشه ؟

هیچ نظری موجود نیست: