پنجشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۳

Placenta

ببین دلت میخواد بچه بشی؟
... اونقدر کوچیک که بری تو شیکم مامانت ؛ بعدشم شلید اصلا به دنیا نیای
قرمزیای شیکم مامانت رو یادته؟ اونقدر تیره بودن که فکر میکنی سیاهه ؛اما سیاه نیست
... همیشه اشتباه ؛آره حتی وقتی هنوز به دنیا نیومدیم
بعضی وقتا یه چیزی بهم میگه وقتی تو قرمزیای شیکم مامانم بودم ؛از الان حس بهتری داشتم
هیـــــــــــــــــــم ؛
یه دوست قرمز داشتم که
.حرف نمیزدم ولی فکر میکنم منو میفهمید
آره فکر کنم بهش میگن جفت ... نه!؟
!!! ولی یکی بود
.بعضی وقتا بدجوری دلم براش تنگ میشه ؛فکر میکنم میدونه
میگن دنیا که اومدی انداختیمش سطل آشغال
... بعدش من تو دلم میگم کاش منو انداخته بودین
! ولش کن
زیادم مهم نیست
اما اون روز تابستون بود آفتابم بود و من از اون روز تا حالا هزاروسیصد و شصت و دو بار به دنیا اومدم
... و
.دیروز به خدا گفتم یه فکری به حال من بکنه
. حالا منتظرم

هیچ نظری موجود نیست: