پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۳

Class

یه راهرو بلند
بعدش پله یه عالمه پله
دوباره راهرو
.. میری میری میری
ساکت ساکت
یه در سفید ته راهرو
صدای نفسات با صدای پشت درقاطی میشه
دستتو میزاری رو دستگیره
.. یه کلاس نیمه تاریک
(من ازینجا بدم میاد )
... یه معلم که احساس میکنم هزار سالشه و هزار ساله اینجاست
آروم میشینی ته کلاس روی چهار پایه
.. باید گوش بدی و نمیدی
این صدای گندی که تو گوشم میپیچه حالمو بهم میزنه
کاش خفه شه
کلمات تو سرم زنگ میزنن
دستم رو از زیر مقنعه میگیرم رو گوشام و فشار میدم
کاش خفه شه
... سرمو میزارم رو میز
تند تند نفس میزنم
نفس کم اووردم .کاش یکی یه پنجره بهم بده که بشه از توش نفس کشید
یه نفس عمیق
همین
. باور کن فقط همین
یاسی؟ :
حالم خوبه
خوب؟ :
.آره خوب
!.. خیلی خوب

هیچ نظری موجود نیست: