! دارم در مورد هرزه بودن فکر میکنم
احساس میکنم بدم نیست
پارسال عید یادمه یکی (چقدر دوست داشتنی بود) ازم پرسید یاسی دوست داری بقیه زندگیتو چه جوری ادامه بدی؟
اون موقع میخواستم نقاش شم .میخواستم دو سه سال برم یه جا فقط نقاشی کنم. یا شایدم خط خطی. بعدش برم یه جا تو یه دهر راهبه شم . وقتیم سی سالم شد (روز تولدم) برم بالای یه برج بلند (از پله ) بعدش دستامو باز باز کنم ،چشمامم ببندم. سی سال بسه دیگه نه؟ اووووووووو تازه زیادم هست
امسال اون یکی نیست (نمیدونمم کجاست؟! )خودم از خودم پرسیدم
، بعدشم خودم به خودم جواب دادم
هنوز میخوام نقاش شم. اما میخوام هرزه هم باشم. دیگه از ادما نمیترسم !!( فقط ازشون بدم میاد .) راهبه شدن برای فرار از آدما بود .اما هرزه بودن فرارکردن آدم از دست خودشه( از خودم میترسم ) . خوبه نه ؟
.. خب
! چرا که نه
(اینو دوست دارم)
اما سی سال، هوم .. یکم زیادی زیاده.
( ... دیگه حوصله ندارم .حتی )
(اینو دوست دارم)
اما سی سال، هوم .. یکم زیادی زیاده.
( ... دیگه حوصله ندارم .حتی )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر