قبل ترا من از یه چیزایی خوشم میومد که بعدش ازشون خوشم نمیومد
قبل ترا من هی عوض میشدم هر روز.
الان من از یه چیزایی خوشم میاد و بعد هم خوشم میاد ازشون و هی تکرارشون میکنم و از تکرار کردنشون خوشم میاد و من یعنی فکرای من، رفتارای من و هر چیزی که دورووره منه عوض نمیشه
قبل ترا مجسمه رو میزم که میشکست مینداختمش دور و الان بهش چسب میزنم
من یه جوری احساس میکنم پیر شدم
می دونی؟
قبل ترا من هی عوض میشدم هر روز.
الان من از یه چیزایی خوشم میاد و بعد هم خوشم میاد ازشون و هی تکرارشون میکنم و از تکرار کردنشون خوشم میاد و من یعنی فکرای من، رفتارای من و هر چیزی که دورووره منه عوض نمیشه
قبل ترا مجسمه رو میزم که میشکست مینداختمش دور و الان بهش چسب میزنم
من یه جوری احساس میکنم پیر شدم
می دونی؟
سخت میگذره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر