شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۴

The Story Is Probable

هی
بیچاره دختره
بیچاره دختره دلش هی خوش بود هی هی هی
. خب راستش گور بابای دختره
هیچی
قصه ها چه زود تموم میشن
من قصه میخوام
یه قصه که توش خودم باشم و جاده هه
بعدش بدنمو در میارم میزارم وسط جاده هه که بخوابه
که دیگه هم پا نشه
خودمم میرم میشینم کنار جاده همینجوری .هی تنهایی میشینم گوشه جاده هیچکیم نمیاد
اما خب قصه هه تموم نمیشه که. آخرم نداره
راسنی ازین عروسکا دیدی که شیش تا هستن تو یه جعبه همشونم عین همدیگه ان ؟
وقتی ازاون عروسکا داری اگه یکیشون گم شه اشکالی نداره که
تو هنوز پنج تا دیگه ازون عروسکا داری
! بیچاره عروسکس .چون اون فقط تورو داره
. اما خب گور بابای عروسکه

هیچ نظری موجود نیست: