سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۴

I Will Go ...

همیشه جاهای خوب دورن
بعدش من میخوام برم یه جای دور ،دوره دور
شب که میشه میخوابم ،یهو پامیشم میرم میرم میرم
یه جاده س که انگاری ته نداره
با یه آسمون بزرگ بزرگه بزرگ ،آبیه آبی با یه تیکه بزرگ ابر سفید
سفیه سفید
من یه نفس عمیق میکشم
اکسیژنی که وارد ریه هام میشه از حجم سینم بیشتره
یه حسه خوبیه
و من بیشتر نفس میکشم ،بیشترم نفس کشیدن رو د و س ت دارم
بعدش یه بوی خوبی میاد
یه بویی مثه بوی تمشک وحشی
بعدش تا من دلم تمشک میخواد کناره های جاده پر میشه از تمشکای وحشی
میرم کناره جاده دستمو دراز میکنم بعدش هر چی دستمو میبرم جلو تمشکا دورتر میشن
انقد میرم جلو تا تو بوته های تمشک غرق میشم
دستم به یکیشون میرسه و میچینینمش
میزارمش توی دهنم
بعدش دهنم پره مزه خون میشه
یه تلخ بد
میخوام از دهنم بیارمش بیرون ،حجم خون توی دهنم بیشتر میشه
بیشتر وبیشتر
نفسم در نمیاد
هی ریه هاو باز میکنم بعدش ریه هامم میشه پره خون
نه آسمونو دارم نه جاده رو
فقط یه عالمه بوته پر از خار با یه زمین گلی با یه عالمه مه
چشمامو میبندم و جیغ میکشم
جیغ میکشم
جیغ میکشم
بعدش از خواب پامیشم
یادم میوفته که باید برم
میرم و میرم و میرم
... بعدش یه جاده س که انگاری ته نداره

هیچ نظری موجود نیست: