یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۴

Dark

یه تن خوبیه
... دو دو دو ر دو

میفهمـیش که؟

بعدش خیابونای شهر

صدای پا و خیابونای شهر ،خیابونای شهر و صدای پا

چشمایی که یه لحظه تو تاریکی گمشون میکنی و بعدش غرق شدن تو امتداد نگاه یکی وصدای خنده یه دختر بچه

بعدش ترکیدن یه بادکنک و خالی شدن از خودم

سرتو میچرخونی عقب و از این همه فقط یه توده سیاهی میبینی

بوغ ماشینا و تنه هایی که تو خیابونای گیج شهر میخوری

... دو دو دو ر دو سل دو دو دو

میفهمـیـــــم که؟

تاریکی خونه و بالا اوردن تیک تیکای این ساعت لعنتی و دهن کجیای تقویم روی میز

! هی روزا رو میشمرم وآخرای شب ستاره زیادی میارم

. بیچاره ستاره های زیادی که میوفتن و روی زمینای سیاه جون میدن

.


.



.




.





.

هیچ نظری موجود نیست: