جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۴

My Good God

.. دیدی این آدما رو اولش به دنیا میان بعدشم
. هیــم ، بعدشم هیچی دیگه میمیرن
دلم میخواد بدون کفش برم بیرون تازه ظهرم باشه تابستونم باشه بعدشم همینجوری بدون کفش از دم خونمون هی برم و برم تا برسم به اون کوه خاکستریه که پشت اون مزرعه اس که جلوشم یه مترسک داره که یه کلاغم نشسته رو سرش بعدش عین مترسکه دستامو باز کنم بازه باز بعدش چشمامم میبندم
خب آخه منم دلم خدا میخواد یه خدا که وقتی من دستامو باز میکنم بفهمه که میخوام بیاد بغلم .بفهمه که من وقتی دستامو باز کردم یعنی دلم براش تنگ شده خودش بیاد بغلم. بعدش من محکمه محکم بگیرمش انقد گریه کنم که خیسه خیس شه بعدش محکمتر بگیرمش یه جوری که هیچکی نتونه ازم بگیرتش بعدش بوسش کنم سرمو ببرم تو بغلش ببینم خدا چه بویی میده بعدش نیگاش کنم بهش بگم آشتی اونم خدای خوبی باشه زود آشتی کنه بعدشم نره بمونه من همه حرفامو بهش بزنم اونم همه رو گوش بده
. همهء همه رو
. .. همینا

هیچ نظری موجود نیست: