سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۴

Lift Up Ones Eyes ..

خب راستش من قهرم اصلانم دیگه هیچی نمیگم قصه هم نمیگم نیگاهم نمیکنم
!
دلم بدجوریه بدجوری خدا میخواد .خدای سفیده تمیزه خوشبو که یه عالمه هم مهربونه .خب هی کار داره نمیگه آدم دلش براش تنگ میشه
چند روزه سجاده م رو عوض کردم بعدش همش احساس میکنم غریبه شدم با خودم ... با خدا
با خداهه یهو دعوام میشه بعد هیچی نمیگه ، هزار بار؟! نه یه عالمه بیشتر! باهاش دعوام شده بعدش من دوباره آشتی کردم و اون دوباره به حرفام گوش داده
بعدش من هی گم میشم پیدا میشم ، هست. اصلا خیلی خوبه که اون بالا یکی هست که اگه هیچکیه هیچکیم که نباشه هستش
هیچکیه هیچکیه هیچــــــــــــــــــــکی
دلم جنگل میخواد یه جنگل که همش سبزه .سبزه خوب .سبز تمیز
دلم میخواد هوا سرد باشه آتیش روشن کنم ، دلم میخواد بشینم کنار آتیش هوا نم داشته باشه .من باشم خدا هم باشه بعدشم هیچی همین
یه جورایی ازین منتظر بودن بدم میاد یه چیزی میشه همیشه وقتی آدما اینجوری منتظرن بعدش یهویی یه چیزی میشه
! راستش دلمم شور نمیزنه
.. کاشکی فرشته هه پیداش بشه باز . دلم براش تنگ شده
... آهای .. آهای ... آهــــــــــــای

هیچ نظری موجود نیست: