جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴

Nigritude

رنگا
شب
ساعت چهار صبح
خوابتم نمیبره
دلم گم شده
آسمونم سیاهه سیاهه
ستاره ها هم گم شدن
بعدش میخوای بال داشته باشی بری بالا تو آسمون .اصلا یه جور بدی دلت میخواد بال داشته باشی بری تو آسمون نقطه شی
بعدش من آرزو میکنم بال داشتم ،پر میزدم میرفتم اون بالا ته آسمون پیش ستاره هایی که همیشه یه جا جم میشن مهمونی میگیرن بعدش یهویی بعضی شبا عین امشب گم میشن
دلم میخواست بال داشتم شب میشد ،میرفتم بالا پیش ستاره ها
دیدی هر شب یه ستاره مهمونی میگیره؟ همشون جم میشن یه جا؟
! اما نمیشه من که بال ندارم
کاش یکی بود برام بال درست میکرد .دوتا بال که بتونن منو ببرن پیش خوده خوده ستاره ها بعدش که صبح شه دوباره خورشید خانوم بیاد برم رو ابرا بخوابم تا دوباره شب شه ستاره ها بیان
همینجوری هی پیش ستاره ها باشم
...
امشب آسمون ستاره نداشت
آسمون سیاهه سیاه بود
!تیک تیکای ساعتم سیاه تر
دلمم یه جای دور رفته
شایدم گم شده
شایدم اون سر جاشه
من گم شدم
دیگه هم شاید نداره
.بسه

هیچ نظری موجود نیست: