شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۴

Whit U

.. یکی بود یکی نبود زیر این گنبد کبود
دیدی همه زندگیا شبیه قصه ان ؟
قصه های رنگی ،قصه های سیاه سفید
فکر میکردی یه روزی قصه بشیم؟
خودمون آره خوده خودمون مثه اون روزا که چشمامونو میبستیم و میرفتیم تو شهر قصه ها همون شهری که خیلی بزرگه اصلا خیابوناش و جنگلاش ته نداره
! بعدش ما میرفتیم اونجا ، تازه گمم نمیشدیم
.. تهنا هم نمیشدیم
خب حالا خودمون قصه شدیم .قصه ی پر از غصه. یه قصه که حتی تو کوچه هاشم گم میشیم
! چه برسه به خیابونا و جنگلاش
. . . نمیخوام

هیچ نظری موجود نیست: