جمعه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۴

...

تو یه فضای مبهمی از شهر یه جا که ثانیه هاش تو گنگی پرپر میزنن
یه جا هست
یه جا هست که تو نشستی اونجا و
نشستی اونجا و خیره شدی
خیره شدی به
به یه حجمی از
یه حجمی از خالی بودن
از خالی بودن خودت
از خودت
از خودت
از خودم
. از خودم داره حالم بهم میخوره

یه جا میخوام با چندتا نقطه و یه فاصله
بعدش یه پاکنی که بتونه خط محکمه روی ثانیه هام رو پاک کنه
از ممتد بودن خسته شدم
.. اصلا یه چیزی میخوام که بودنمم پاک کنه

هیچ نظری موجود نیست: