یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴

Notation


( آرزوهام ..( خب هر کسی داره دیگه نه ؟
مال من رنگ بيرنگی گرفته.يه رنگی که در نمياد .. ديدی دلت يه جوريه؟ از کنار آدما رد ميشم
.. رد ميشم
رد ميشم
(حواسمونم هست که تنه نخوريم )
انگاری خودمم رنگ بيرنگيم شدم
ديگه اون بغض لعنتيه تو چشمامم نميبينی
حتی اونم کشتم
، تمرين بی حسی ميکنم
، هر روز
. روزی یک ساعت
ميام اينجا مينويسم که به درک بودنم رو ثابت کنم
( حتی نميدونم برای کی ..شاید همه )
! همه
مسخره تر از هميشه
همیشه
..
گفته بودم قبلا ،عين اينکه بندازنت تو يه اتاق در بسته که پنجره هم نداشته باشه بعدش هی خودتو ميکوبونی به در و ديوار .آخرشم خسته ميشی ميشينی يه گوشه.بعدش باز پاميشی خودتو ميکوبونی به در و ديوار بعدش ... .آخرم نداره همينجوری ادامه ميدی
اين روزا ،تنها تر شدم.تنهاتر و بيصدا تر.اونقدر که ديگه خودمم برای خودم دستی تکون نميدم
حس بديه
عادت و عادت و عادت
عادت به کشيدن
عادت به نوشتن
عادت به رفتن
عادت به بالشتت
عادت به آدما
عادت به ندیدن
نخواستن
نرفتن
...
! .. دارم عادت ميکنم به همه چی حتی خودم

هیچ نظری موجود نیست: