من خانه سبزم را ترک کردم
من چوب پيرم را رها کردم
... و هنوز در خوابم
در خواب ميبينم که در تاريکی درخشان
عروسک من در گهواره اش
در زير درختان زمزمه ميکند
ما خواهيم رفت ،به دورها
به دورها
... به دور ها
عروسک من گريه نکن
.اشک نريز
من ترا به آغوش خود ميفشارم
برای اينکه به خواب بروی
من ترا ميخوابانم
. من مادر تو نيستم
شايد من همزاد تو هستم
.. که سالها پيش مرده است
مرا نه برای چشمهای خيس تنهايم
بلکه برای قلبم
. دوست بدار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر