سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۴

Ninishka

یه کلبه دارم وسط جنگل اون وسط وسطا که هیچکی نمیتونه بره بعدش نورشم خیلی کمه سقفشم آسمون نیست برگای درخته. برگای بزرگ.بعدش یه نور کمی هم از لای شاخه ها میزنه توی کلبه م تاریکه اما یه عالمه شمع روشنه هر شب تولد میگیرم هر شب شمع فوت میکنم هر شب به دنیا میام بعدش تو کلبه م نجاری کنم ازین عروسکای چوبی میسازم .یه عالمه تمشک وحشی هم میخورم .آها تنها هم نیستم یه بچه گرگ دارم که همش تا دلم میگیره تا بغضم میگیره بغلش میکنم سرم رو میبرم تو بغلش بوی بچه گرگ میده بعدش آروم میشماسمشم گذاشته بودم نینیشکا .بعدش یه کفشدوزکم دارم که شبیه قرمزیه شایدم اصلا خود قرمزی بود اسمشم قرمزیهتو کلبه م یه اجاقم دارم که وقتی شب شد میرم کنارش گرم شم اما چون نینیشکا از آتیش میترسه هیچوقت روشن نمیکنم.من و نینیشکا و قرمزی همینجوری هی زندگی میکنیم تا قرمزی یه روز میمیره بعدش من فکر میکنم گم شده دنبالشم میکردم پیداشم نمیکنم.بعدش چون دیگه قرمزی نیستش فقط من و نینیشکا زندگی میکنیم .من بازم هی عروسک چوبی میسازم.خونمونم که تموم شد تعمیرش میکنم روزا هم میرم از رود خونه با اين سطلای بزرگ چوبی آب میارم .هی هم ازش آب ميريزه .هر جا هم میرم نینیشکا باهامه.زمستون میشه نینیشکا هم بزرگ میشه انقد بزرگ که قدش میشه تا کمره من .بعدش شبا میتونم برم تو بغلش بخوابم.بعدش یه شب که سرده منم دلم گرفته یه عالمه هم تو بغل نینیشکا گریه کردم آسمونم ماه داره ،ماه کامل ،قلبم یهویی خیلی میسوزه بعدش چشمامو باز نمیکنم هی سوزش قلبم بیشتر میشه منم هی خودمو جم میکنم که گرمم بشه ولی هی سردم میشه بعدش یهو سبک میشم ،خیلی . یه جوره خوبیم میشه بغضم ندارم بعدش پرواز میکنم میرم .يهونی نيگران نينيشکام ميشم. برمیگردم صبر میکنم تا همه قلبم رو بخوره بعدش که تموم شد میرم جلو میبوسمش نازش میکنم دلم براش تنگ میشه اما خب ، نینیشکام تنها نیست یه عالمه عروسک چوبی اونجا مراقبشن . پر میزنم و میرم و میرم

کلبه ام کو ؟


هیچ نظری موجود نیست: