یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۴

Sevan

انگاری قراره یه عالمه که دلم خاک گرفت این فرشته هه پیداش بشه بعدش
اصلا بعدش رو بیخیال
یه جوریه . هوا انگاری هوا یه عالمه خاک داشت توش خاک نه ها گرد یا غبار خلاصه یه جور بدی انگاری نمیشد نفس کشید . مثلا ریه تو بگیرن فشار بدن بعدش میخوام نفس بکشم الان انقد که اصلا همش فکر میکنم باید نفس ذخیره کنم
میدونی؟
هی نفس عمیق با خنده . کاش این خنده ها گم نشن یعنی هی میترسم بعد هی بیشتر ریه هامو باز میکنم
یه حس خوبی برای روزایی که تکراری نیستن . جدیدن
راستش فرصتم داره کمتر میشه بیست و دو سال خیلیه خیلی زیاده . سی سال .شماره معکوسم به هفت رسیده
شاید چون هفت خوبه . کسی چه میدونه
هوم .. هفت سال فرصت با یه عالمه کار مونده
دارم نفس ذخیره میکنم
فرشته هه میاد و میره
بازیگوش شده
! بیشتر دوستش دارم

هیچ نظری موجود نیست: