سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴

Some Time

من اصلا دوست ندارم هی حرف بزنم یعنی کلا هم دوست ندارم حرف بزنم . اما خب یه وقتایی باید خیلی حرف بزنم بعدش تو میشینی من هی حرف میزنم . میشینی دیگه نه ؟
بعدش خب من خیلی حرف میزنم خیلی . آخرش تو اگه خیلی خوب باشی اصلا هیچی نمیگی به من . منو تحمل میکنی چون میدونی من همیشه حرف نمیزنم . بعد همینجوری میزاری من حرف بزنم . اما خب دست خودت نیست که حتی اگه خیلی خوبم باشی من باز همینجوری حرف میزنم .تو باید فوق العاده باشی . اصلا مثه هیچکی نباشی . تو کم کم خمیازت میگیره اما بازم زل میزنی تو چشمای من و گوش میدی . بعدشم انقد حرف میزنم تا خوابت میبره بعدش وقتی که خوابت برد . من وقتی فهمیدم تو دیگه اصلا هیچی نمیشنوی صدامو خیلی آروم میکنم . اون حرفایی رو میزنم که هیچوقت تو نمیشنوی . اونایی که به جز تو هیچکییه دیگه هم هیچوقت نمیشنوه . هیچوقت
حالا اینجوری حرفام که تموم شدن میام آروم بوست میکنم بعدش میرم

میفهمی که ؟

هیچ نظری موجود نیست: