چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۴

_

گفته بودم نه ؟
. یه راه فرعی بود حدود سی چهل کیلومتریه همونجا که مترسک زده بودن . زیاد ، خیلی زیاد
مه داشت . تابستونی نداشت . بارونم نداشت
این دفعه بارونم داشت
وقتی هنوز نرسیده بودی خوب بود ، هی میخواستی برسی
. هی نمیرسیدی ولی
رسیدیم
! اونجا هواش دیوونه میکنه . یا حداقل منو
نمیدونم
بیچاره بچه ، که داده بودنش بغل من . بعد گریه میکرد هی صداش پیچیده بود تو گوشم هی صداش زیاد میشد . بلد نیستم بچه رو ساکت کنم و فکر هم میکنم که هیچوقت یاد نگیرم و به درک که یاد بگیرم یا یاد نگیرم
صداش خیلی زیاد بود ، خیلی
به مامانش گفته بودم گریه میکنه
و گفته بود این که خوابه
و گفته بودم که داره جیغ میکشه و داشت جیغ میکشید و مامان احمقش میگفت که خوابیده
سرم درد میکرد . اونقدر که نمیخواستم اصلا حرف بزنم
دلم پری مهربون میخواست که نبود . مثل همیشه . گفته بودم که ، ایندفعه هم جنگل نه پری مهربون داشت نه جادوگر بد و من هنوزم نمیدونم که کدوم گوری رفتن .
به هر حال ایندفعه هم نبودن و ایندفعه هم من هی راه رفتم
راه رفتم
راه رفتم
...
ندیدمشون و باز هم فکر کردم که حتما یکی ازون اتفاقا افتاده ، یا پری مهربون ،جادوگر بد رو کشته حالا هم رفته اون بالا رو ابرا و جنگل رو هم اجاره داده . یا جادوگربد ،پری مهربون رو کشته و حالا رفته زیر جنگل خوابیده . یا هر دوتاشون مردن و شایدم باهم آشتی کردن و تو کلبه وسط جنگلشون نشستن و دارن چایی با کیک میخورن . خب نبودن و یه عالمه اتفاق دیگه هم بود که من به همشون فکر کردم
خب به جز یه کلاغ و سه تا سوسک و چند تا هم حشره ء بیشعور که هیچی نمیفهمیدن هم هیچیه دیگه ندیدم
و کلا هم نتیجه اینکه جنگل فعلا نه پری مهربون داره نه جادوگر بد
هر کی باهاشون کار داره بره بعدا بیاد
دریا نرفتیم
پس از پری دریای هم هیچ خبری ندارم
هی میخواستم بگم که چه جوری بودش بعد هی الان اصلا نمیخوام بگم که چه جوری بود
بقیه هم داره
بقیه شم اصلا نمیخوام بگم
. بسه

راستی تو ؛
میدونی ؟
دلم تنگـتـه
:( همینجوریم نه ها . زیاد . زیاده خیلی

هیچ نظری موجود نیست: