پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۴

The Story Is Right

میدونی ؟
کلاغه اونقدر دور شد که دیگه نقطه هم نبود که
کلاغه رفت
شایدم مرد
مترسکه هنوزم خیلی خسته ست
مترسکه تصمیم گرفته که بره
بره یه جای دور . یه جا مثل همونجا که من رفته بودم . مترسکاشم زیاد بود
به هر حال مترسکه زیاد تصمیم میگیره همیشه . مهم همینه که هنوزم تصمیم میگیره نه؟
الان دلم برای کلاغه تنگ شده . برای مترسکه نشده
شاید وقتی اونم اونقدر دور شد که دیگه نقطه هم نبود . دلم برای اونم تنگ بشه
کسی چه میدونه ، ها ؟

هیچ نظری موجود نیست: