چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۴

An Other

: برای خودم

یک ابله خوش باور هنگامی که نمی توانست خود را از محیط زهر آگین و پر از نفرتی که در آن غوطه میخورد خلاص نماید . و حتی روزنی نیز نمی یافت توهم تنفسی موقت را جایگزین تنفسی همیشگی کرد و از حس توهم خوشبختی مفرط قلبش تیر کشید
. و تمام
. و حالا به درک که حس حماقت داره خفم میکنه
. و ... هم به درک
مرز بین خیال و واقعیت به کوتاهیه بستن چشمامونه و میتونیم چشمامون و ببندیم و تو واقعییت پرسه بزنیم
! کسی چه میفهمه
هیچکس به چشمای کسی نگاه نمیکنه . هیچکس . همیشه آدما تو چشماتم که نیگا کنن تنها چیزی که میبینن تصویر خوشونه و بس
و باز تکرار میکنم که هیچکس به چشمای کسی نگاه نمیکنه
یه زمانی لازمه . لازم
برای پیدا کردن انبوهی از لحظه های گم شدم
قدری که پیداشون کنم
بچسبونشون
و
همین
راستش خب زیاد فکر میکنم . حق با اون بود
به آخر قصه ای که نیست
به هیچی
به یه صفحه ی مشکی
با یه صدای آروم و گنگ
و حتما دور و سنگین
قبل ازین که خیلی زیاد ، دیر بشه
.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

baz ke to injaro tagheer dady