یه آدمی همین الانه ،همین جاها داره به موازات پنج وجب از سه جهت وامیره
میفهمی که !؟
رو راست که بخوام باشم میگم حالا چندان فرقی هم نداره
بفهمی
نفهمی
.
.
! خودمو میگم حالا ، نکه بخوام توضیحات اضافه بدما .. نه
زل که میزنه تو چشام یه جورایی گیج میشم ،حواس پرتی میگیرم
حتما باید بخوابونمش رو میز بتونم حواسمو جم کنم
گیج شدم
همه چی یادم میره
تو خیابونا هی گم میشم
وسایلمو جا میزارم
حرفا یادم میره
هی این فکرا یهویی میان میپیچوننم هی زیاد بعد یهو میبینم یه جا دیگه ام
عین اون موقع قبلنا که مدرسه میرفتم
یاسمن
یا
،
سمن
یاسمن
عادت ندارم کسی کامل صدام کنه
بعد به نظرم غریبه میاد
یا
!سمن ؟
میچرخم
( شهر سیاهه جادو )
بعد رد صداهه رو میگیرم و دو دور کامل دور خودم میچرخم
یه لکه ی سیاه میپیچه دورم از سمت چپ و شونه هامو میگیره
!یاسمن ؟
نمیشناسمش .. زل میزنم و سرمو خم میکنم
مهلت نمیده بپرسم شما
باز نیگاش میکنم
فکر میکنم
باید خجالت بکشم
! نمیکشم
آروم گوشه لبم میره بالا
!خوبین ؟
چطوری منو یادتونه !؟؟
میخنده
محکم بغلم میکنه
دوست ندارم کسی اینقدر بهم نزدیک شه
! انگار میفهمه خوشم نیومد
سریع خودشو میکشه عقب
چشاشو تنگ میکنه
میخنده
! چه خانومی شدی
! چیزی نمیفهمم
انگاری بازم گیجم
!! چه شاگرد با معرفتی
پیر شدم یعنی ؟
میخندم
نمیگم آره
اما پیر شده
هنوزم درس میدین ؟
نه چند ساله باز نشسته شدم
فکر میکنم چه شانسی دارن بچه ها
! نمیگم
( شهر سیاهه جادو )
! مهلت نمیده جواب بدم
! مرسی
.. نمیگم
شبیه اون روزی نیست که گفتم من دم پنجره نمیتونم دیکته بنویسم بعد داد زد بعد حواسم رفت بیرون پنجره بعد گفت مدادا رو میز بعد من یهویی دیدم هیچی ننوشتم بعد داد زد .. داد زد
داد
زد
.
شبیه اون روزم نیست که سر کلاس دفتر انشامو محکم کوبید تو سرم و مجبورم کرد تا آخر کلاس بیست صفحه بنویسم
دختر خوبی باشم
.
حتی شبیه اون روز که از رو میزش واستاده بودم که قدم به کفشدوزکه برسه بعد رسید یهویی مقنه ام رو محکم کشید اوردم پایین
.
.
!.. هی میگردم تو روزا و شبیه هیچ روزی نیست
خندم میگیره
نیگاش میکنم
هنوزم داره حرف میزنه
حرف میزنه
.
.
( شهر سیاهه جادو )
چقدر کلاغ از رو سرمون رد میشن
.
دستشو باز میکنه
زل میزنم بهش
باز بغل
دستمو یه کم میارم بالا
بوسم میکنه
بوسش نمیکنم
نیگام نمیکنه
نیگاش میکنم
باز یه لکه ی سیاه کوچولو میشه اون دور دورا
( شهر سیاهه جادو )
.
.
.